جملاتی از کاربرد کلمه آماجگه
ترکم سوی آماجگه آمد سرمست چون غمزۀ خود تیر و کمان اندر دست
گر دل ز غم عشق سلامت بودی آماجگهِ تیرِ ملامت بودی
افلاک بود قسی حوادث چو سهام رامی حق و آماجگه افراد انام
زانرو شدم آماجگه تیر ملامت
یارب این کینه و این ظلم دمادم تاکی دل ایرانی، آماجگه غم تا کی
نکنم شکوه ز مژگان تو اما چکنم که دل آماجگه نوک خدنگ است اینجا
کمند پاره در گردن گریزانست نخجیری بخواهد جست ازین آماجگه چابک عنانی کو
تا درآید ز کمین ترک کمان ابروی من سینهای نیست که آماجگه تیرش نیست
زندان نفس یا قفس دل بودش نام هر سینه که آماجگه تیر بلا نیست
نه کنون میخورد آن صفزده مژگان خونم دیرگاهی است که آماجگه تیر شدم