معنی کلمه آوري در لغت نامه دهخدا
کسی کو بمحشر بود آوری
ندارد بکس کینه و داوری.ابوشکور. || یقین و درست. ( صحاح الفرس ). || ( ق ) بی خلاف. بالقطع :
مردمان هموار دانند، آوری
کز نهان من تو خود آگه تری ( کذا ).رودکی.یکی گفت ما را بخوالیگری
بباید بر شاه رفت ، آوری
وزآن پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن
مگر زین دو تن را که ریزند خون
یکی را توان آوریدن برون.فردوسی.
آوری. [ وَ ] ( حامص ) در استخوان آوری ، بارآوری ، بخت آوری ، بیخ آوری ، تناوری ، جان آوری ، خارآوری ، خطآوری ، دل آوری ، دنبه آوری ، دین آوری ، ریش آوری ، زبان آوری ، زورآوری ، سروآوری ، سودآوری ، شتاب آوری ، کین آوری ، گندآوری ونظائر آن به معنی آوردن و آوریدن باشد :
میان را ببستی بکین آوری
بایران نکردی کسی سروری.فردوسی.یکی سرو فرمود کشتن بدست
بدین آوری راه پیشین ببست.فردوسی.
اوری. [ اَ را ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی است از وری. آتش افروخته تر. و در این شاهد ترکیب کنایی است یعنی کسی که مهمان بیشتر بخانه او فرود می آید :
اعز الوری جاراً و احماهم حمی
و اوراهم زنداً و ابسطهم یداً.( از تاریخ بیهق ).
اوری. ( اِ ) نوعی مازو را نامند. ( گل گلاب ). گونه ای از بلوط و نام اوری رادر درفک و جواهردشت رامسر بدان دهند. گوری ( رامسر )،اورو ( شفارود )، پاچه مازو ( لاهیجان )، ترش مازو ( گرگان ) و پالط ( ارسباران ). این درخت در ارتفاعات 1800گزی زرین گل تا 2400 گزی کلاردشت هست. رجوع به بلوط شود.
اوری. ( اِخ ) ایالت ( = کانتون ) با مساحت 1075 کیلومتر مربع و جمعیت 28556 تن از کشور سویس. کرسی آن آلتدورف. قسمت آلپی آن یخچالهای طبیعی و مراتع دارد. رود ویس در آن سرچشمه میگیرد و دره اش جنگلی و چمن زار است. وقایع افسانه تل در اینجا روی داده. در 1291م. اوری و شویتس و اونتروالدن اتحادیه ای تشکیل دادند که هسته مرکزی کشور سویس شد. ( دایرةالمعارف فارسی ).