از این دو دیده پر آب من که ریخته بادا چه آب ریختگی ها که آمده ست به رویم
امیرک نیکو گفته است و نبشته، امّا این حال که خراسان را افتاد جز بحاضری خداوند در نتوان یافت و بدانکه تنی چند چهاردیواری را نگاه دارند کار راست نشود، که خصمان را مدد باشد، و بسیار مردم مفسد و شرّ جوی و شرّ خواه در بلخ هستند، و امیرک را هیچ مدد نباشد. بنده آنچه دانست بگفت، رای عالی برتر است. بو سهل زوزنی گفت: «من هم این گویم که خواجه بزرگ میگوید؛ امیرک میپندارد که مردم بلخ او را مطیع باشند، چنانکه پیش ازین بودند. و اگر آنجا لشکری فرستاده آید، کم از ده هزار سوار نباید که اگر کم ازین باشد، هم آب ریختگی باشد. و رسول رفت نزدیک ارسلان خان، و بنده را صواب آن مینماید که در چنین ابواب توقّف باید کرد تا خان چه کند. و اینجا کارها ساخته میباید کرد و اگر ایشان بجنبند و موافقتی نمایند از دل، فرود آیند و لشکرها آرند، ازینجا نیز خداوند حرکت کند و لشکرها درهم آمیزند و کاری سره برود. و اگر نیایند و سخن نشنوند و عشوه گویند، آنگاه بحکم مشاهدت کار خویش میباید کرد. امّا این لشکر فرستادن که بلخ را نگاه دارند، روا نباشد.» سپاه سالار و حاجب بزرگ و دیگر حشم گفتند که «چنین است، و لکن از فرستادن سالاری با فوجی مردم زیان ندارد بسوی تخارستان که از آن ماست .
گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، یک چندی دست از شادی و طرب میباید کشید و لشکر را پیش خویش عرضه کرد و این توفیرها که این خواجه عارض میپندارد که خدمت است که میکند برانداخت و دل لشکر را دریافت و مردمان را نگاه داشت، که مالهای بزرگ، امیرماضی بمردان مرد فراز آورده است، اگر مردان را نگاه داشته نیاید، مردان آیند و العیاذ باللّه، و مالها ببرند و بیم هر خطری باشد، و بنده داند که خداوند را این سخن ناخوش آید و سخن حقّ و نصیحت تلخ باشد: امّا چاره نیست. بندگان مشفق بهیچ حال سخن بازنگیرند. امیر گفت: «همچنین است که گفتی و مقرّر است حال مناصحت و شفقت تو.» و از هر گونه سخن رفت و قرار دادند که رسولی فرستاده آید، و پیش ازین بایست فرستاد تا این آب ریختگی نبودی. و من بهیچ گونه راه بدین کار نمیبرم و ندانم تا عاقبت چون خواهد شد. و اللّه ولیّ الکفایة بمنّه .
بریخت چشم مرا آب آن بت بدخوی چه آب ریختگی کان به روی ما نگذشت
امیر [بونصر] را گفت: چه بینی؟ گفت: این کار بنده نیست و بهیچ حال در باب جنگ سخن نگوید. سپاه سالار اینجاست، اگر با وی رای زده آید، سخت صواب باشد. و اگر بخواجه نیز نبشته آید، ناصواب نباشد. امیر گفت: بوسهل را اینجا نتوان داشت تا نامه ببلخ رسد و جواب بازآید، با سپاه سالار فردا بازگوییم و امروز و امشب درین اندیشه کنیم. بونصر گفت «همچنین باید کرد.» و بازگشت و بخانه بازآمد سخت اندیشمند، مرا گفت: مسئلتی سخت بزرگ و باریک افتاده است، ندانم تا عاقبت این کار چون خواهد بود، که ارسلان جاذب گربزی بود که چنویی یاد نداشتند، با چندان عدّت و آلت و لشکر، و خصمان نه بدان قوّت و شوکت که امروز این ترکمانانند، و معلوم است و روشن که کار جنگ و مکاشفت میان ایشان مدّتی دراز چون پیچیده بود، و امیر محمود تا بپوشنگ نرفت و حاجب غازی را با لشکری بدان ساختگی نفرستاد، آن مرادگونه حاصل نشد. و کار این قوم دیگر است، و سلطان را غرور میدهند و یک آب ریختگی ببود بحدیث بگتغدی بدان هولی از استبدادی که رفت؛ اگر و العیاذ باللّه، این حاجب را خللی افتد، جز آن نماند که خداوند را بتن خویش باید رفت و حشمت یگبارگی بشود. و من میدانم که درین باب چه باید کرد، امّا زهره نمیدارم که بگویم. تا خواست ایزد، عزّ ذکره، چیست. کار ری و جبال چنین شد و لشکری بدان آراستگی زیر و زبر گشت، و حال خراسان چنین، و از هر جانب خللی، و خداوند جهان شادی دوست و خود رای و وزیر متّهم و ترسان، و سالاران بزرگ که بودند همه رایگان برافتادند، و خلیفه این عارض لشکر را بتوفیر زیر و زبر کرد و خداوند زرق او میخرد، و ندانم که آخر این کار چون بود. و من باری خون جگر میخورم. و کاشکی زنده نیستمی، که این خللها نمیتوانم دید.
اندیشه ز آب ریختگی بود در غمت خون ریختن نبود خود اندر شمار چشم
خواجه گفت: خداوند این سخت نیکو دیده است و جز این نشاید و صواب آن باشد که رأی عالی بیند. امّا جای مسئلتی است، و چون سخن در مشورت افکنده آمد، بنده آنچه داند بگوید و خداوند نیکو بشنود و این بندگان که حاضرند نیز بشنوند تا صواب است یا نه، آنگاه آنچه خوشتر آید، میباید کرد. خداوند سالاری با نام و ساخته بهندوستان فرستاد، و آنجا لشکری است ساخته و مردم ماوراء النّهر نیز آمدن گرفتند و با سعیدان نیز جمع شوند و غزوی نیکو برود بر ایشان امسال و ثواب آن خداوند را باشد. و سالاری دیگر رفت بر جانب خراسان و ری؛ تا کار قرار گیرد بر وی، روزگار باید، و استواری قدم این سالار در آن دیار باشد که خداوند در خراسان مقام کند. و علی تگین مار دم کنده است برادر برافتاده و وی بیغوث مانده. و با قدر خان سخن عقد و عهد گفته آمده است و رسولان رفتهاند و در مناظره اند و قرار نگرفته است، چنانکه نامههای رسولان رسیده است. و اگر رایت عالی قصد هندوستان کند این کارها همه فروماند و باشد که بهپیچد . و علی تگین ببلخ نزدیک است و مردم تمام دارد، که سلجوقیان با وی یکی شدهاند، و اگر قصد بلخ و تخارستان نکند، باشد که سوی ختلان و چغانیان و ترمذ آید و فسادی انگیزد و آب ریختگی باشد.
روز سهشنبه نهم این ماه نامه وزیر رسید بر دست سواران مرتّب که بر راه راست ایستانیده بودند، یاد کرده که «اخبار رسید که داود از سرخس با لشکری قوی قصد گوزگانان کرد تا از راه اندخود بکران جیحون آید. و مینماید که قصد آن دارد که پل تباه کند تا لب آب بگیرد و فسادی انگیزد بزرگ. بنده باز نمود تا تدبیر آن ساخته آید که در سختی است، اگر، فالعیاذ باللّه، پل تباه کنند، آب ریختگی باشد.
امیر سخت دل مشغول شد و بوریتگین از شومان برفته بود و دره گرفته، که با آن زمین آشنا بود و راهبران سره داشت. امیر بازگشت از آنجا کاری نارفته روز آدینه دوازدهم این ماه و بتعجیل براند تا بترمذ آمد. بوریتگین فرصتی نگاه داشت و بعضی از بنه بزد و اشتری چند و اسبی چند جنیبت بربودند و ببردند و آب ریختگی و دل مشغولی ببود. و امیر بترمذ رسید روز آدینه بیست و ششم ماه ربیع الآخر. و کوتوال بگتگین چوگاندار درین سفر با امیر رفته بود و خدمتهای پسندیده کرده و همچنان نائبانش و سرهنگان قلعت اینجا احتیاط تمام کرده بودند، امیر ایشان را احمادی تمام کرد و خلعت فرمود. و دیگر روز بترمذ ببود، پس بر پل بگذشت روز یکشنبه دو روز مانده ازین ماه و پس ببلخ آمد روز چهارشنبه دوم ماه جمادی الأولی.