شاقه

معنی کلمه شاقه در لغت نامه دهخدا

( شاقة ) شاقة. [ شاق ْق َ ] ( ع اِ ) آنچه از خرمابن برآید بمقدار یک وجب. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).
شاقة. [ شاق ْ ق َ ] ( ع ص ) مؤنث شاق. ج ، شواق. شقة شاقة؛ سختی بسیار سخت. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). صعب. دشوار. ( غیاث ).
- اعمال شاقة ؛ کارهای توان فرسا و سخت : محکوم به اعمال شاقة است ، محکوم به دهسال حبس با اعمال شاقه است.
شاقة. [ ق َ ] ( اِخ ) از شهرهای شاقی صقلیه ( سیسیل ) است و بدین شهر ابوعمر عثمان بن حجاج صقلی منسوب است. ( از معجم البلدان ) ( نخبة الدهر دمشقی ).

معنی کلمه شاقه در فرهنگ عمید

= شاق

معنی کلمه شاقه در فرهنگ فارسی

مونث شاق، سخت ودشوار
( اسم صفت ) مونث شاق : اعمال شاقه تکالیف شاقه .
از شهر های صقلیه است و بدین شهر ابوعمر عثمان بن حجاج شاقی صقلی منسوب است .

جملاتی از کاربرد کلمه شاقه

اسم آن جناب فضل اللّه ابن ابوالخیر است. از صغر سن ریاضات شاقه می‌کشید و شراب ذوق و حال می‌چشید. لقمان سرخسی که ازمجانین عاقل و مجاذیب کامل بود، او را به شیخ ابوالفضل سرخسی سپرده، تا تربیت نمود. به صحبت جمعی از بزرگان رسیده و زحمت بسیار از ابنای زمان دیده. چهارده سال در ابتدای حال مجذوب بود و به وادی دشت خاوران راه می‌پیمود. در سختی و رنج قدم می‌افشرد و خار صحرا می‌خورد. بالاخره کارش به جایی رسید که از هدایا که سلاطین به وی فرستاده بودند چهارصد اسب با زین و ستام در پیشاپیشش جنیبت می‌کشیدند. در معرفت، سخنان نیکو دارد. از جمله می‌فرماید: که حجاب، در میان خلق و خالق زمین و آسمان و غیره نیست. پندار و معنی ما حجاب است. اگر از میان برگیریم به او رسیم. هم او گفته است: تصوف آن است که آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی. و از آنچه بر تو آید بجهی. هم گفته است که مرد کامل آن است که در میان خلق نشیند و زن گیرد و داد و ستد کند و با همه آمیزد و یک دم از خدا غافل نباشد. مدت عمر آن جناب هزار ماه بوده ودر سنهٔ ۴۴۰ رحلت نموده. این بیت و رباعیات از آثار آن جناب ثبت شده:
نمی بینی که ناگاه مرگ، بی خبر می رسد و تا می نگری فرصت از دست رفته است؟ وای بر تو ای نفس خبیث، پس وای بر تو، می دانی که خداوند علیم بر امور تو مطلع و آگاه است و با وجود این، در حضور او جرأت بر عصیان او می کنی؟ و اگر چنین می دانی که او تو را نمی بیند تو از زمره کفار، و دین اسلام را از تو ننگ و عار است ای نفس منافق تو دعوی اسلام می کنی و دم از اسلام می زنی و خدا را حاضر و ناظر می دانی، گرفتم که از عذاب او اندیشه نداری و به رحم او امیدواری، آخر حیا و شرم تو چه شد؟ کسی را که امیدگاه توست هر روز در حضور او عصیان می کنی و به خلاف فرموده او رفتار می نمایی، ای نفس خبیث و ای بی شرم و منافق اگر طعام لذیذی حاضر باشد که تو بسیار راغب به آن باشی و یک یهودی تو را خبر دهد که زهر در آن طعام است ترک آن می کنی؟ یا طبیب فاسقی گوید که فلان غذا کشنده است دست از آن می کشی و نمی گویی که گاه است این شخص دروغ بگوید یا خطا کرده باشد! یا قوت مزاج من دفع آن کند، یا خدا به قدرت کامله خود دفع اذیت او نماید و همچنین اگر طفلی گوید عقربی به جامه تو داخل شد سپند آسا از جا می جهی و جامه را می کنی و حال آنکه گاه است آن طفل دروغ گفته باشد، یا عقرب تو را نگزد پس چگونه شد که قول خدا و پیغمبران مرسل او و گفته اولیا و حکما و علما در نزد تو از قول یهودی یا فاسقی یا طفلی کمتر است؟ و اگر به احتمال عفو و کرم در معاصی نظر می کنی، چرا به احتمالاتی که مذکور شد در گفته ایشان التفات نمی نمایی؟ پس مکرر امثال این معاتبات را با نفس خود کند و بعد از آن، در مقام زجر و تنبیه آن برآید و آن را به عبادات شاقه، و تصدق أموال مرغوبه خود، و تلافی تقصیرات خود بدارد چنانکه اگر لقمه مشتبه یا حرام خورده باشد آن را گرسنگی دهد و اگر زبان به غیبت مسلمانی گشوده باشد مدح او را کند یا زبان را به سکوت تنبیه کند یا به ذکر بسیار، غرامت از او بکشد و اگر در نمازی سهل انگاری کرده باشد نماز بسیار به جا آورد و اگر به فقیری استخفاف نموده باشد مال بسیاری به او بدهد و همچنین در سایر معاصی و تقصیرات.
رام قتلی و ما علیه حباح قتل عشاقه علیه مباح
چشمون که ایده لطفله عشاقه تبسم عمرینده اولور محرم (و) همراز محبت
از زمان زندگی وی در اصفهان اطلاعات زیادی در دسترس نیست اما مسلم است وی ده سال در مدرسه نیم آورد اصفهان که قدیمی و دور افتاده بوده منزوی گشته و به ریاضات شاقه پرداخته و کراماتی از وی ظاهر گشته که مردم را به وی راغب ساخته بود اما وی از تمامی روی برمی‌تافت و تنها به درک صحبت عده ای پيران و مراشد من جمله میرزا شفیعاابرو (قطب سلسله نوریه) قناعت می‌ورزید با این حال هیچكدام آتش شوق این مجذوب سالک را فروننشاندند.
منقول است از شیخ کامل فاضل احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه، که استاد است در علم اخلاق، و اول کسی است که از اهل اسلام که در این فن شریف تصنیف و تألیف نمود که گفته: «من در وقتی از مستی طبیعت هشیار، و از خواب غفلت بیدار شدم که مایه جوانی بر باد رفته بود، و پیری مرا فراگرفته و عادات و رسوم در من مستحکم گشته، و صفات و ملکات در نفس من رسوخ کرده بود، در آن وقت دامن اجتهاد بر میان زدم، و به مجاهدات عظیمه و ریاضات شاقه، نفس خود را از خواهشهای آن باز داشتم، تا آنکه خداوند عالم مرا توفیق کرامت فرموده و خلاصی از مهلکات حاصل شد».
مرتبه سوم: حق الیقین است، و آن عبارت است از اینکه میان عاقل و «معقول» وحدت معنویه و ربط حقیقی حاصل شود، به نحوی که عاقل، ذات خود را رشحه ای از رشحات فیض معقول و مرتبط به او بیند، و آنا و فآنا اشراقات انوار او را به خود مشاهده نماید، مانند یقین کردن به وجود آتش به داخل آن شدن و رسیدن به این مرتبه موقوف است به مجاهدات شاقه، و ریاضات قویه صعبه، و ترک رسوم و عادات، و قطع ریشه شهوات، و بازداشتن دل از خواطر نفسانیه و افکار ردیه شیطانیه، و پاک نمودن خود از کثافات عالم طبیعت ناهنجار، و دوری از علایق و زخارف دنیای غدار.