دلاکی. [ دَل ْ لا ] ( حامص )عمل دلاک. شغل دلاک. رجوع به دلاک شود. || شغل سرتراش. عمل سلمانی. سرتراشی. رجوع به دلاک شود. - امثال : دلاکی را از ( با ) سر کچل دیگری آموختن ( یاد گرفتن )؛ برای جلب نفع خود بزیان دیگری عمل کردن. ( فرهنگ عوام ): دلاکی را با سر کچل من یاد می گیرد. ( امثال و حکم ). دلاکی و استغنا. ( از مجموعه مختصر امثال طبع هند ).
معنی کلمه دلاکی در فرهنگ فارسی
عمل دلاک
معنی کلمه دلاکی در دانشنامه عمومی
دلاکی ( به لهستانی: Dylaki ) یک روستا در لهستان است که در گمینا اوژمک واقع شده است.
معنی کلمه دلاکی در دانشنامه آزاد فارسی
دَلّاکی از مشاغل سنتی در ایران. منظور از دلاکی عملِ شست وشو و گه گاه مشتمالِ مشتریان در حمّامِ عمومی است. در بادیِ ورودِ هر مشتری به گرمخانه، دلاک بر سرِ او یکی دو دولچه آب می ریزد و سپس با کیسه به ستردنِ چرکِ بدنِ او مشغول می شود. در پایانِ کیسه کشی باز آب بر او می ریزد و کف بر سر و بدنش می نهد تا خود را بشوید. مشتمال در حمام های عمومی دو مرحله داشت: نخست مشتمال در گرمخانه و سپس در پایانِ استحمام در سربینه. در واقع عملِ کیسه کشی خود نوعی مشتمال نیز هست، اما مشتمال وظیفۀ دلاک نیست، مگر آن که مشتری با دادن مبلغی از او بخواهد. دَلّاک ها به خرده کارهای دیگری نیز می پرداختند، مانند طبِ سرپایی و ساده، اعم از رگ زنی و کشیدنِ دندان، و ستردنِ موی سر و صورت. نیز ← سلمانی
جملاتی از کاربرد کلمه دلاکی
سوی دلاکی بشد قزوینیی که کبودم زن بکن شیرینیی
جز تو دلاکی نمیخواهد دلش که بمالد یا بشوید با گلش
دلاکی دوش خونم از هر مژه ریخت وز هر مویم ز دار دردی آویخت
تا تو دلاکی یقین دان مرده شوی جمله سرها را برد بی گفتگوی »
ای عمه رتیلا خیز با چستی و چالاکی کن پنجه خود را تیز چون قیچی دلاکی
آنچه کثیف باشد از مسامها بیرون رود، چون چرک گوش و فضلهٔ بینی و ناخنها و مویهای سر و بینی و اندام و چیزی که به عرق و دلاکی در حمام بیرون رود و اگر چیزی بماند علتها و دملها و آماسها در وجود پیدا شود و آنچه لطیف باشد هر جزوی به عضوی رود که لایق آن باشد. آنگاه قوت مصوره هر جزوی را به رنگ همان عضو کند که موافق آن باشد و در حالت تصویر یک بار دیگر همان قوتها که گفتیم همین عملها کنند و دیگرباره کثیف از لطیف جدا کنند و آنچه کثیف باشد بَدَلِ مایَتَحلَّلْ شود و آنچه لطیف باشد قوت مولده آن را به صلب جذب کند تا منی شود. و آنگاه منی در وقت معین به رحم منتقل کند و با نطفهٔ عورت جمع شود. آنگاه چند روز همچنان نطفه باشد. بعد از آن صورت نطفگی بگذارد و در صورت عَلَقگی درآید و مدتی نیز علقه باشد یعنی همچون خون بسته. بعد از آن مضغه گردد یعنی چون گوشت خائیده، و روزی چند دیگر چنان باشد. آنگاه در وی عروق و عِظام و پوست و گوشت خائیده و سایر اعضاء ظاهر گردد و در چهار ماهگی روح حیوانی در او متصرف شود و غذای او خون بُود و از راه ناف به او رسد.
بود مردی پیش ازین نامش نصوح بد ز دلاکی زن او را فتوح
چرک دنیا همه در جیب تو زاهد جمع است از کجا یافتی این کیسه ی دلاکی را؟
دلاکی گشت از سرم موی زدای گردید ز اعجاز هنر سحر نمای
سالها میکرد دلاکی و کس بو نبرد از حال و سر آن هوس