معنی کلمه داغ کردن در لغت نامه دهخدا
هرچه زینسو داغ کرد از سوی دیگر هدیه داد
شاعران را با لگام و زائران را با فسار.فرخی.ران خورشید را بدان آتش
داغ شاه جهان کنید امروز.خاقانی.نام خود داغ کرد بر رانش
داد سرهنگی بیابانش.نظامی.اگر برگ گلی بیند درین باغ
بنام شاه آفاقش کند داغ.نظامی.تطنیة؛ داغ کردن در پهلوی شتر. تکشیخ ؛ داغ کردن بر تهیگاه. تحجیر؛ داغ کردن گرداگرد چشم شتر به آهن مدور. لعط؛ داغ کردن بر پهنای گردن. الجام ؛ داغ کردن به داغ لجام. هقع؛ داغ کردن چیزی را. تسطیع؛ داغ کردن گردن شتر در درازی. ( منتهی الارب ). || به آهن تفته سوختن بشره علاجی را یا نشان کردن را. داغ نهادن بر. سوختن جزئی از پوست تن با آهن تفته یا چیزی مانند آن و آن نوعی مداوا و معالجه و دارو کردن است : کی . ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ). اکتواء :
هرآن ریش کز مرهم آید براه
تو داغش کنی بیش گردد تباه.اسدی.و باشد که به داغ کردن حاجت آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اکتیاء؛ داغ کردن خود را. استکواء؛ داغ کردن خواستن. ( منتهی الارب ).
- به داغ کسی کردن کسی را ؛ داغی که نشان و نام کسی دارد بر اندام آنکه داغ خواهد شد نهادن. با نهادن آهن تفته نشان داربر اندام کسی وی را بنده آنکس که نام او بر داغ منقوش است کردن :
با خویشتن ببر دل ما کز سگان اوست
امشب به داغ او کن و فردا بما رسان.خاقانی. || ریش کردن. نشاندار ساختن. از گونه طبیعی بگردانیدن : و سبب ریش روده یا خلطی تیزست یا شور یا دارویی تیز که بروده ها بگذرد و روده را برندد و یا بر سطح روده درآویزد و روده را بگزد و داغ کند پس بقوت دفع دافعه یا بقوت ثقل که بدو رسد از آن موضع جدا گردد و موضع مجروح شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || با آلت داغ سوختن اندام یا چشم کسی مجازات را :