تنحل
معنی کلمه تنحل در فرهنگ معین
معنی کلمه تنحل در فرهنگ عمید
۲. شعر دیگری را به خود نسبت دادن.
معنی کلمه تنحل در فرهنگ فارسی
معنی کلمه تنحل در ویکی واژه
شعر یا، نوشتهای را به خود یا کسی نسبت دادن.
مذهبی را اختیار کردن.
جملاتی از کاربرد کلمه تنحل
و کم تنحل عقدة سلک دمعی لربات الاساور والعقود
تنحل نکردم به شعر اندرون نسازد به دریوزه اهل غنا
وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً قال ابن عباس: هم الملائکة ینشطون نفوس المؤمنین برفق و سهولة مشتقّ من قول العرب نشطت الدّلو اذا اخرجتها من البئر، و قیل: مشتقّ من الانشوطة و هی العقدة یمدّ احد طرفیها فتنحلّ خلاف المبرم، یعنی: الملائکة تنشط نفس المؤمن ای تحلّ حلا رفیقا فتقبضها کما ینشط العقال من ید البعیر اذا حلّ عنها و هذا یقتضی المنشطات. و حملها بعضهم علی نشط، ای بادر الی الشّیء فرحا به.