معنی کلمه تصاوير در لغت نامه دهخدا
وگر آذر بدانستی تصاویرش نگاریدن
نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش.منوچهری.و مبارات بر عمارات بازارها خرج کردند. و چنان معمور شدکه چشم از تصاویر و تعاریج آن سیر نگشتی. ( ترجمه تاریخ یمینی چاپ اول تهران ص 439 ).
ز یک عکس شمشیرش این هفت رقعه
تصاویر این هفت ایوان نماید.خاقانی.روی گندم گون او بوده تصاویر بهشت
آدم از سودای گندم زان پریشان آمده.خاقانی.در همه گیتی نگاه کردم و بازآمدم
صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او.سعدی.نقاش که صورتش ببیند
از دست بیفکند تصاویر.سعدی.بسان بتکده شد باغ و راغ کانون گشت
در آن ز نور تصاویر و اندرین از نار.حکیم غمناک.و رجوع به تصویر شود.