بشولیدن

معنی کلمه بشولیدن در لغت نامه دهخدا

بشولیدن. [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ ] ( مص ) بشوریدن. پشولیدن. دیدن و دانستن. ( برهان ) ( فرهنگ خطی ) ( صحاح الفرس ) ( سروری ). دیدن و نگریستن. ( ناظم الاطباء ). دیدن. ( فرهنگ نظام ) :
کار بشولی که خرد کیش شد
از سر تدبیر و خرد پیش شد.ابوشکور( از فرهنگ نظام ) ( از اشعار پراکنده ). || برهم زدن و پریشان کردن. ( برهان ) ( سروری ). پریشان کردن. ( غیاث ). بشوریدن. ( شرفنامه منیری ). شوریده کردن و برهم زدن و پریشان نمودن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شولیدن و ژولیدن و شوریدن شود :
فلک در بشولیدن کار اوست
تو بنشین و بگماز بستان ز دوست.بهرامی ( از سروری ) ( از فرهنگ نظام ).بربند دست آسمان ، ببشول بنگاه جهان
برزن زمین را بر زمان وانداز در قعر سقر.اثیرالدین اخسیکتی ( ازسروری ) ( از فرهنگ نظام ).و می گفت اﷲ اﷲ و من پنهان گوش میداشتم. گفت ای بوعلی مرا مبشول برفتم و باز آمده و او همان میگفت تا جان بداد. ( تذکرة اولالیاء عطار ج 2 ص 191 ). || حرکت دادن و جنباندن. || آمیختن و مخلوط کردن. || پاشیدن و افشاندن. || اجرا کردن. ( ناظم الاطباء ). || کارگزاری کردن و کارسازی نمودن. ( از برهان ). کارسازی نمودن. ( ناظم الاطباء ). گزاردن کار. ( سروری ). گذاشتن کار.( فرهنگ نظام ) :
نریمان ببد شاد و گفتا ممول
همه کارهای دگر بربشول.اسدی ( گرشاسب نامه ص 247 ).|| درمانده و متحیر نشستن. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ) ( ناظم الاطباء ). پریشان و متحیر شدن و کردن. ( فرهنگ نظام ). || چست و چالاک و ماهر بودن. || جنبیدن. || نشستن از ماندگی. ( ناظم الاطباء ). || باهوش بودن. هوشمند بودن. رجوع به شولیدن ،ژولیدن و ژولیده شود.

معنی کلمه بشولیدن در فرهنگ معین

(بِ دَ ) (مص م . ) ۱ - حرکت دادن . ۲ - کارسازی .

معنی کلمه بشولیدن در فرهنگ عمید

۱. پریشان شدن، آشفته شدن.
۲. (مصدر متعدی ) پریشان کردن، آشفته کردن.

معنی کلمه بشولیدن در فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) برهم زدن پریشان کردن پاشیدن . ۲- ( مصدر ) درمانده گشتن متحیر نشستن .

معنی کلمه بشولیدن در ویکی واژه

حرکت دادن.
کارسازی.

جملاتی از کاربرد کلمه بشولیدن

در آن وقت کی شیخ بوسعید بنشابور بود یک شب جمع را در خدمت شیخ بخانقاه صندوقی بردند بدعوت، و این خانقاه در همسرایگی سید اجل حسن بود، چون سماع گرم شد و صوفیان را حالتی ظاهر گشت و در رقص درآمدند، سید حسن را خواب ببشولید از رقص صوفیان، از چاکران خویش بپرسید کی چه بوده است؟ گفتند شیخ بوسعید درین خانقاه صندوقی است و او را دعوت کرده‌اند، صوفیان رقص می‌کنند. سید اجل صوفیان را منکر بودی گفت، بر بام شوید و خانقاه بر سرایشان فرو گذارید! چاکران سید اجل بر بام آمدند و سر خانقاه باز می‌کردند و خشت بخانقاه بزیر می‌انداختند. اصحابنا بشولیدند. شیخ گفت چه بوده است؟ گفتند کسان سید اجل خشت در خانقاه می‌اندازند. شیخ گفت آنچ فرو انداخته‌‌اند بیارید. جملۀ خشتها بر طبقی نهادند و به خدمت شیخ آوردند، چاکران سید از بام نظاره می‌کردند، شیخ آن یک یک خشت را بر می‌گرفت و بوسه می‌داد و بر چشم می‌نهاد و می‌گفت هرچ از حضرت نبوت رود عزیز و نیکو بود و آن را بدل و جان باز باید نهاد. عظیم بد نیامد کی بر ما این خرده فرو شد کی خواب چنین عزیزی بشولیدیم؟ ما را بخانقاه کوی عدنی کویان باید شد. حالی برخاست و بر اسب نشست و صوفیان هر دو خانقاه در خدمت شیخ برفتند و قوّالان همچنان در راه می‌گفتند تا بخانقاه. و آن شب سماعی خوش برفت و چون چاکران سید اجل حسن با سرای سید شدند، گریان و رنجور، سید اجل اعتقاد کرد کی صوفیان کسان او را زده‌اند. بپرسید کی شما را چه بوده است که بدین صفت می‌گریید؟ ایشان ماجرایی کی رفته بود یک یک حکایت کردند. سید چون بشنید پشیمان شد از آن حرکت کی گفته بود. گفت آخر چه رفت؟ گفتند جمله برفتند. سید اجل رنجور شد و بگریست و آن داوری صوفیان از باطن او جمله بیرون آمد و همه شب برخویشتن می‌پیچید. دیگر روز بامداد بگاه برخاست و فرمود تا ستور زین کردند و بر نشست تا بعذر شیخ آید. شیخ خود بگاه برنشسته بود و با جماعت متصوفه بعذر سید می‌آمد، هر دو بسر چهار سوی نشابور بهم رسیدند، یکدیگر را در بر گرفتند و بپرسیدند و از یکدیگر عذر می‌خواستند و می‌گفتند ترا باز باید گشت. تا سید اجل گفت اگر هیچ عذر مرا قبول خواهد بود شیخ را باز باید گشت تا من به خدمت شیخ آیم و استغفار کنم. شیخ گفت فرمان سید راست. هر دو بازگشتند و بخانقاه آمدند و هر دو بزرگ عذرها خواستند و همۀ جمع صافی شدند. سید اجل گفت اگر سخن ما را به نزدیک شیخ قبولست، امشب شیخ را بخانۀ ما باید آمد. شیخ آن شب به نزدیک سید اجل رفت و سید تکلف بزرگانه راست کرده بودو جمع هر دو خانقاه آن شب آنجا بیاسودند و سید اجل را در حقّ شیخ ارادتی عظیم پدید آمد چنانک در مدتی کی شیخ در نشابور بود سی هزار دینار در راه شیخ خرج کرد.