معنی کلمه بتفوز در لغت نامه دهخدا
دم سگ بینی تو با بتفوز سگ
گشن کرده کش نجنبدهیچ رگ.رودکی.خشک شد... سگ و بتفوز سگ
آنچنان کو را نجنبد ایچ رگ.رودکی.چو رستم بدان اژدهای دژم
بدان یال و بتفوز و آن تیزدم.فردوسی.که چنگ و یشک بپوشد به پنجه و بتفوز
ز بانگ یوزش در بیشه شیر شرزه نر.مسعودسعد.دست آذر مه از کمان هوا
تیرها زد چو ناوک دلدوز
بند پولاد بر دهان یابد
آهو ار بر شمر نهدبتفوز.ازرقی.دو کس را حق حرمت دارد و بس
درد آن دیگران را یال و بتفوز
یکی آن را که دارد آب انگور
یکی آن را که دارد هیزم گوز.سوزنی.عاریت داد بدو سبلت و ریش و بتفوز
به بخارا شده هنگام صبی علم آموز.سوزنی.دایه ای کو طفل شیرآموز را
تا به نعمت خو کند بتفوز را.مولوی.|| منقار مرغان. ( ناظم الاطباء ) ( شرفنامه منیری ). مرغان را منقار بود. ( اوبهی ). منقار مرغ. ( فرهنگ اسدی ). || اطراف بینی. ( ناظم الاطباء ). || گرداگرد کلاه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).