باشنده

معنی کلمه باشنده در لغت نامه دهخدا

باشنده. ( ش َ دَ / دِ ) ( نف ) نعت فاعلی از باشیدن. || اهل. ( صراح اللغة ). قاطن. ( منتهی الارب ). ساکن. ( صراح اللغة ) ( آنندراج ). مقیم. ( ناظم الاطباء ). ج ، باشندگان : و نجیب الدوله افغان یوسف زی با پانزده هزار سوار افغان که باشنده هندوستان بود پس از ورود شاه درانی به نزدیکی دهلی خدمت شاه درانی آمده...( مجمل التواریخ گلستانه ). و رجوع به باشندگان شود.

معنی کلمه باشنده در فرهنگ عمید

۱. حاضر، موجود.
۲. ساکن، مقیم، آرام گیرنده.

معنی کلمه باشنده در فرهنگ فارسی

( اسم ) ساکن مقیم آرام گیرنده . جمع : باشندگان .

معنی کلمه باشنده در ویکی واژه

//
ساکن، مقیم، مستقر

جملاتی از کاربرد کلمه باشنده

وجودت بر عدو ماننده آب است بر ناخوش ظهورت بر محب باشنده آب است بر عطشان
زمان علت است مر تمام شدن چیزهای طبیعی را، و چیزهای طبیعی باشنده است به جنبش طبایع، و طبایع جنبنده است به گردش افلاک، و افلاک گردان است به حرکت نفس کلی از حرکت شوق که آن را آرام نیست مگر به تمام شدن نفس و رسیدن او به مرتبت عقل کلی.
ابراهیم بن هاشم فلالی(۱۹۰۶-۱۹۷۴) شاعر مکّی بود که همان‌جا درس خواند و درس داد. باشندهٔ قاهره شد و آنجا درگذشت. دیوان‌های شعر او «صدی الألحان»، «ألحانی»، «طیور أبابیل» و کتاب‌های «رجالات حجاز» و «المرصاد» هستند.
نسب کاملش «ابراهیم بن ابی‌بکر بن عبدالله بن موسی» ذکر شده است. خاستگاهش وقش (هوئکاس کنونی)، زادگاهش تلمسان بود و سه سال در گرانادا سکونت داشت، سپس تا پایان عمر باشندهٔ مالاگا بود. وی در ۶۹۰ هجری در سبته وفات یافت. 
اکنون بسر سخن خویش باز شویم و گوئیم توانگر رسول خداست و اهل او و درویشان آن گروهند که خدایتعالی اندرحق ایشان همیگوید قوله تعالی:و الذین فی اموالهم حق (معلوم) للسائل و المحروم گفت آنها که اندر خواسته های ایشان حق داشته اند مر خواهنده را و درمانده را و اندر تفسیر گفته اند که برین سائل مرگربه را خواسته است (و بمحروم مر سگ را) و خداوندان تاویل بمال علم را خواسته اند و بگربه مستجیب را خواسته اندکه او از اهل خانه دعوتست چنانکه گربه از اهل خانه کس است و بسگ مر مومن معهود را خواسته است که بعهد خویش باشنده است. و خدایتعالی زکوه را فریضه کرده است بر هشت چیز بزر و سیم و اشتر و گاو و گوسفند و خرما و مویز و گندم و جو و دیگر دانها و این هشت چیز که زکوه برو فریضه است دلیل باشد برین هشت مرتبت که یاد کردیم با اصلین که ماده این هشت از آن دو اصل است .
فرآیند وارونه‌ای نیز با نام ضربه اوژه در نیمه رساناها باشنده است که در آن، با ترکیب یک الکترون و یک جای خالی الکترونی، انرژی آزاد می‌کنند و این انرژی را به الکترونی در باند هدایت می‌دهند.
روبروی آرامگاه شیرین بکا، بنایی هشت‌گوش متعلق یه سده ۸ باشنده است.
ای خنک جانی که لطف شمس تبریزی بیافت برگذشت از نه فلک بر لامکان باشنده شد
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
باشنده شد به کوی خرابات یار من ای کاشکی به کوی مراعات باشدی
مردمان بی‌سایه: به گفتهٔ پلوتارخ پس از پایان کارزار مردمان شاد خواهند شد و بی‌نیاز از خواسته و سایه. معنی سادهٔ آن اینست که هرمزد باشنده در میان روشنی درخشش بیکران خود را متجلی خواهد کرد و سایه‌ها که گونه‌ای از تاریکی هستند و از اهریمن برخاسته‌اند برای همیشه ناپدید خواهند شد.
از آپاسیاک‌ها در بنمایه‌های ایرانی اثری به جای نمانده‌است، ولی نویسندگان یونانی و سپس رومی از آنان یاد کرده‌اند. برای نمونه استفانوس بیزانتیوس آنان را باشندهٔ سوی خاوری دریای خوارزم در مصب سیردریا می‌داند. نام آنان در تاریخ آنگاه نمود پیدا کرد که ارشک پس از شکست از سلوکوس دوم در ۲۳۰ پیش از میلاد بدیشان پناهنده‌شد.
و عید روزه گشایان دلیل است بر اساس از بهر آنکه بعید مردمان از طعام و شراب ناخوردن و از ضعیفی برستند و قوت گرفتند همچنین باساس مومنان از ضعیفی علم برستند و قوت بگرفتند چون تنزیل یافتند و روزه دار دلیل است بر خاموش باشنده و روزه گشاینده دلیل است بر گوینده پس این خاموشان گوینده شدند بعلم همچنانکه بعید روزه داران طعام خوار شدند و بدانچه ناطق بفرمود بروز عید روزه دارانرا پس از آنکه سی روز روزه داشته باشند جمع شدن و شادی کردن اشارتست مر مومنانرا که این سی حد را که آن هفت ناطق است و هفت اساس و هفت امام و باب و حجت و داعی و ماذون و پنج حد علوی چون عقل و نفس و جد و فتح و خیال استوار داشته بودند و تاویل اساس بشناسند و با یکدیگر بر آن شادی کنند و چون از اساس بجان مومنان رسید از بهر تاویل بروی که مثل آن شادی بود واجب است شادی کردن و روز عید روزه گشایان را فطر خوانند و نام اساس سه حرف است همچنانکه فطر سه حرف است و نیز روزه داشتن (دلیل است) بر پذیرفتن ظاهر ناطق که معنی آن ما را واجب است جستن و آن مانند روزه داشتن است و آن سی روز سه ده باشد و (در) باز جستن آن (سه) مرتبت ناطق همی نماید که مرا سه مرتبت است از دو روی یکی آنکه مر دو اصل را سومست باز رسیدن از آن بعلم و دیگر آنکه او سه اصل را از دین اندر عالم نخستین است چون ناطق و اساس و امام و این سه مرتبت دلیل برسی روز روزه داشتن و سی حد جسمانی که ظاهر مثل است برسی روز که پیداست و برسی شب که اندرو چیزها نتوان دیدن و روز عید که مردم از روزه داشتن بر هند دلیل است بر اساس که بدو از نادانستن این سی حد برهند و نماز عید را بانگ نماز و قامت نیست از بهر آنکه بانگ نماز دلیل است بر دعوت ظاهر و مر اساس را دعوت ظاهر نیست و قامت دلیل است بر باطن و تاویل اساس را تاویل نیست و روز عید را نمازش پیش از خطبه است و خطبه دلیل است (بر) سخن بروحانیان و مخاطبه با ایشان پس نماز پیش از خطبه دلیل است بر اساس که نخست بر شریعت ناطق و سخن جسمانی پرورده شده آنگه مرورا از تایید روحانیان بهره مند کرد چون خطیب نخست نماز کند و رو سوی مغرب کند آنگه بر منبر بر آید و رو سوی مشرق کند و خطبه کند همی نماید که چون اساس بشریعت ناطق تمام شد آنگه رو سوی عقل توانست کرد که مشرق نور توحید است این است تاویل عید روزه گشایان.
کانت بنیانگذار گونه‌ای از ایدئالیسم است که آن را «ایدئالیسم استعلایی (فراباشنده، ترافرازنده)[واژه‌نامه ۱۷]» می‌نامد.
و آنچه امروز اندر محل (باشد) است، نیست است. پس همه بودها نیست بوده است و هست شده است و چو هستی از او بگذشته است، نام (بود) بر او اوفتاده است. و نام (نیست) بر عینی نیفتد مگر به اضافت به چیزی که آن هست است، چنانکه گوییم: فردا نیست، و این نفی زمان نا آمده است به ثبات زمان حاضر (که امروز است و اضافت آن غایب بدین)که اندر محل (هست) است. و اگر این حاضر نبودی، آن غایب که او نیست است نام نیافتی، پس هستی چگونه یافتی؟ و (هست) نامی است افتاده بر جوهری و عینی که حال او گشته نیست تا سزاوار شود مر نام (بود) را و بودنی نیست تا سزاوار شود مر نام (باشد) را. و این نام – اعنی (نیست) نیفتد مگر بر جوهری که مر او را اضافت کنند به زمانی و حالی حاضر. و این نام بر جسمانیات جز بر سبیل مجاز نیفتد، از بهر آنکه (هست) مر چیز جسمانی را به سبب حصول او گویند اندر اکنونی از اکنون ها و هر اکنونی زمانی حاضر است و نقطه ای نامتجزی است و نهایت زمان گذشته است و آغاز زمان آینده است و زمان گذشته همه اکنون ها بوده است و همه بر نقطه (هست) گذشته است وز در (باشد) اندر آمده است. پس پیدا شد که هست جسمانی که او اندر زیر نقطه اکنون است، از نیست آمده است، اعنی اندر محل (باشد) بوده است و چو (به) نقطه اکنون اندر گذرد بوده شود، و مر او را (نیز) هست نگویند و (هم) بوده و (هم) باشنده بر دو طرف (هست) اند و هر دو چو اضافت ایشان به هست کرده شود، نیست آیند. پس ظاهر کردیم که (هست) جسمانی از (نیست) آمده است و همی نیست شود و به شتاب، بدانچه بدین نقطه نامتجزی که او (اکنون) است گذرنده است.