ای والله
معنی کلمه ای والله در فرهنگ عمید
معنی کلمه ای والله در فرهنگ فارسی
معنی کلمه ای والله در ویکی واژه
درست است، راست است، همین طور
جملاتی از کاربرد کلمه ای والله
همه چیز را تا نجویی نیابی، جز این دوست را تا نیابی نجویی. طلبِ آدمی آن باشد که چیزی نایافته طلب کند و شب و روز در جست و جوی آن باشد الّا طلبی که یافته باشد و مقصود حاصل بود و طالبِ آن چیز باشد این عجبست؛ این چنین طلب در وهم آدمی نگنجد و بشر نتواند آن را تصوّر کردن زیرا طلب او از برای چیز نویست که نیافته است و این طلب چیزی که یافته باشد و طلب کند این طلب حقّ است زیرا که حقّ تعالی همه چیز را یافته است و همه چیز در قدرت او موجود است که کُنْ فَیَکُوْنْ اَلْواحِدُ الْمَاجِدُ واجد آن باشد که همه چیز را یافته باشد و مع هذا حق تعالی طالبست که هُوَ الطاّلِبُ وَالْغَالِبُ پس مقصود ازین آنست که ای آدمی چندانک تو درین طلبی که حادثست و وصف آدمی است از مقصود دوری چون طلب تو در طلب حقّ فانی شود و طلب حق بر طلب تو مستولی گردد تو آنگه طالب شوی بطلب حق. یکی گفت که « ما را هیچ دلیلی قاطع نیست که ولی حقّ و واصل به حقّ کدام است نه قول و نه فعل و نه کرامات و نه هیچ چیز زیرا که قول شاید که آموخته باشد و فعل و کرامات رهابین را هم هست و ایشان استخراج ضمیر میکنند و بسیار عجایب به طریق سحر نیز اظهار کردهاند» و ازین جنس برشمرد. فرمود که «تو هیچ کس را معتقد هستی یا نه؟» گفت: «ای واللهّ معتقدم و عاشقم» فرمود که «آن اعتقاد تو در حقّ آنکس مبنی بر دلیلی و نشانی بود یا خود همچنین چشم فراز کردی و آنکس را گرفتی؟» گفت: «حاشا که بی دلیل و نشان باشد.» فرمود که «پس چرا میگویی که بر اعتقاد هیچ دلیلی نیست و نشانی نیست و سخن متناقض میگویی؟». یکی گفت: «هر ولیی را و بزرگی را در زعم آنست که این قُرب که مرا با حقّست و این عنایت که حقّ را با من است هیچ کس را نیست و با هیچ کس نیست.» فرمود که «این خبر را که گفت؟ ولی گفت یاغیر ولی؟ اگر این خبر را ولی گفت پس چون او دانست که هر ولی را اعتقاد اینست در حقّ خود پس او بدین عنایت مخصوص نبوده باشد و اگر این خبر را غیر ولی گفت پس فیالحقیقة ولی و خاص حقّ اوست که حقّ تعالی این راز را از جملهٔ اولیا پنهان داشت و ازو مخفی نداشت.» آنکس مثال گفت که پادشاه را ده کنیزک بود، کنیزکان گفتند: «خواهیم تا بدانیم که از ما محبوبتر کیست پیش پادشاه؟» شاه فرمود «این انگشتری فردا در خانهٔ هرکه باشد او محبوبترست.» روز دیگر مثل آن انگشتری ده انگشتری بفرمود تا بساختند و به هر کنیزک یک انگشتری داد فرمود که «سؤال هنوز قایمست و این جواب نیست و بدین تعلقّ ندارد این خبر را از آن ده کنیزک یکی گفت یا بیرون آن ده کنیزک اگر از آن ده کنیزک یکی گفت پس چون او دانست که این انگشتری به او مخصوص نیست و هر کنیزک مثل آن دارد پس او را رجحان نباشد و محبوبتر نبود اگر این خبر را غیر آن ده کنیزک گفتند پس خود قِرناق خاصِ پادشاه و محبوب اوست.» یکی گفت: « عاشق میباید که ذلیل باشد و خوار باشد و حَمول باشد» و ازین اوصاف برمیشمرد. فرمود که « عاشق این چنین میباید وقتی که معشوق خواهد یا نه اگر بیمرادِ معشوق باشد پس او عاشق نباشد پیروِ مراد خود باشد و اگر به مراد معشوق باشد چون معشوق او را نخواهد که ذلیل و خوار باشد او ذلیل و خوار چون باشد؟ پس معلوم شد که معلوم نیست احوال عاشق الّا تا معشوق او را چون خواهد.» عیسی فرموده است که « عَجِبْتُ مِنَ الْحَیَوَانِ کَیْفَ یَأْکُلُ الْحَیَوَانَ » اهل ظاهر میگویند که آدمی گوشت حیوان میخورد و هر دو حیواناند! این خطاست چرا زیراکی آدمی گوشت میخورد و آن حیوان نیست جمادست زیرا چون کشته شد حیوانی نماند درو، الّا غرض آنست که شیخ مرید را فرو میخورد بیچون و چگونه عجب دارم از چنین کاری نادر.
هرکس این عمارت را به نیّتی میکند یا برای اظهارِ کرم یا برای نامی یا برای ثوابی و حق تعالی را مقصود رفع مرتبهی اولیا و تعظیم تُرَب و مقابر ایشان است. ایشان به تعظیم خود محتاج نیستند و در نفس خود معظّمند چراغ اگر میخواهد که او را بر بلندی نهند برای دیگران میخواهد و برای خود نمیخواهد او را چه زیر چه بالا هرجا که هست چراغ منوّرست الّا میخواهد که نور او به دیگران برسد. این آفتاب که بر بالای آسمان است اگر زیر باشد همان آفتابست الّا عالم تاریک مانَد پس او بالا برای خود نیست برای دیگران است. حاصل، ایشان از بالا و زیر و تعظیم خلق منزّهند و فارغند ترا که ذرّهای ذوق و لمحهای لطف آن عالم روی مینماید آن لحظه از بالا و زیر و خواجگی و ریاست و از خویش نیز که از همه به تو نزدیکترست بیزار میشوی و یادت نمیآید. ایشان که کان و معدن و اصل آن نور و ذوقند ایشان مقیّد زیر و بالا کی باشند؟ مفاخرت ایشان به حقّ است و حق از زیر و بالا مستغنیست این زیر و بالا ماراست که پای و سر داریم مصطفی «صلوات اللّه علیه و آله» فرمود که «لَا تُفَضِّلَوْنِیْ عَلَی یُوْنُسِ بْنِ مَتَّیَ بِاَنْ کَانَ عُرُوجُهُ فِی بَطْنِ الْحُوْتِ وَعُرَوْجِیَ کَانَ فِی السَّمَاءِ عَلَی الْعَرْشِ عینی» اگر مرا تفضیل نهید برو ازین رو منهید که او را عروج در بطن حوت بود و مرا بالا بر آسمان که حق تعالی نه بالاست و نه زیر، تجلّی او بر بالا همان باشد و در زیر همان باشد و در بطن حوت همان؛ او از بالا و زیر منزّه است و همه بر او یکی است. بسیار کسان هستند که کارها میکنند غرضشان چیزی دیگر و مقصود حق چیزی دیگر (حق جلّ جلاله چون خواست) که دین محمّد «صلّی الله علیه و آله و سلّم» معظّم باشد و پیدا گردد و تا ابدالدّهر بماند. بنگر که برای قرآن چند تفسیر ساختهاند ده ده مجلّد و هشت هشت مجلّد و چارچار مجلّد. غرضشان اظهار فضل خویشتن؛ کشّاف را زمخشری به چندین دقایق نحو و لغت و عبارت فصیح استعمال کردهست برای اظهار فضل خود تا مقصود حاصل میشود و آن تعظیم دین محمّد است پس همه خلق نیز کار حق میکنند و از غرض حق غافل و ایشان را مقصود دیگر حق میخواهد که عالم بماند ایشان به شهوات مشغول میشوند با زنی شهوت میرانند برای لذّت خود از آنجا فرزندی پیدا میشود و همچنین کاری میکنند برای خوشی و لذّت خود آن خود سبب قوام عالم میگردد پس به حقیقت بندگی حق بجای میآرند الا ایشان به آن نیّت نمیکنند و همچنین مساجد میسازند چندین خرجها میکنند در در و دیوار و سقف آن، الا اعتبار قبله راست هرچند که ایشان را مقصود آن نبود. این بزرگی اولیا از روی صورت نیست ای والله ایشان را بالایی و بزرگی هست اما بیچون و چگونه. آخر این درم بالای پول است چه معنی بالای پول است از روی صورت بالای (او نیست که تقدیرا اگر درم را) بر بام نهی و زر را زیر قطعاً زر بالا باشد علیکلّحال و زر بالای درمست و لعل و دُر بالای زرست خواه زیر خواه بالا و همچنین سبوس بالای غربیل است و آرد زیر مانده است؛ بالا کی باشد؟ قطعاً آرد باشد اگرچه زیرست. پس بالایی از روی صورت نیست در عالم معانی چون آن گوهر دروست علیکلّحال او بالاست.
که این از جملهٔ آن است که شما را همّتی عالیست هر چند که شما را مرتبهٔ عزیزست و بزرگ و به کارهای خطیر و بلند مشغولید از علو همّت، خود را قاصر میبینید و بدان راضی نیستید و بر خود چیزهای بسیار لازم میدانید. اگرچه ما را دل هماره به خدمت بود، امّا میخواستیم که به صورت هم مشرّف شویم زیرا که صورت نیز اعتباری عظیم دارد. چه جای اعتبار خود مشارک است با مغز، همچنانک کار بیمغز برنمیآید بی پوست نیز برنمیآید. چنانکه دانه را اگر بی پوست در زمین کاری برنیاید؛ چون به پوست در زمین دفن کنی برآید و درختی شود عظیم. پس ازین روی تن نیز اصلی عظیم باشد و دربایست شود و بی او خود کار برنیاید و مقصود حاصل نشود. ای والله اصل معنی است پیش آنکه معنی را داند و معنی شده باشد. اینک میگویند رَکْعَتَیْنِ مِنَ الصَلوةِ خَیْرٌ مِنَ الدُّنْیَا وَمَا فِیْهَا پیش هرکس نباشد؛ پیش آن کس باشد که اگر رکعتین ازو فوت شود بالای دنیا و آنچه دروست باشد و از فوت ملک دنیا که جمله آن او باشد فوت دو رکعتش دشوارتر آید.
مقام و مصلّای ابراهیم در حوالی کعبه جایی است که اهل ظاهر میگویند آنجا دو رکعت نماز میباید کردن، این خوب است ای والله اِلّا مقام ابراهیم پیش محقّقان آن است که ابراهیموار خود رادر آتش اندازی جهت حق و خود را بدین مقام رسانی به جهد و سعی در راه حق یا نزدیک این مقام که او خود را جهت حق فداکرد یعنی نفس را پیش او خطری نماند و بر خود نلرزید. در مقام ابراهیم دو رکعت نماز خوب است اِلّا چنان نمازی که قیامش درین عالم باشد و رکوعش در آن عالم . مقصود از کعبه دل انبیا و اولیاست که محل وحی حقّست و کعبه فرع آن است اگر دل نباشد کعبه به چه کار آید؟ انبیا و اولیا به کلّی مراد خود ترک کردهاند و تابع مراد حقّند تا هرچه او فرماید آن کنند و با هرکه او را عنایت نباشد اگر پدر و مادر باشد ازو بیزار شوند و در دیدهٔ ایشان دشمن نماید.
از صفاتش رستهای والله نخست در صفاتش باز رو چالاک و چست
امیر گفت «هم گفت نیز فایده میکند اگر همه را ندانند اندک بدانند و پی برند و گمان برند» فرمود «ای والله کسی در شب تاری نشسته است بیدار به عزم آنک سوی روز میروم اگرچه چگونگی رفتن را نمیداند اما چون روز را منتظر است به روز نزدیک میشود تا شخصی در شب تاریک و ابر پس کاروانی میرود نمیداند که کجا رسید و کجا میگذرد و چه قدر قطع مسافت کرد امّا چون روز شد حاصل آن رفتن را ببیند سر به جایی برزند هرکه حسبة الله اگرچه دو چشم برهم زند آن ضایع نیست فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ الا چون اندرون تاریک است و محجوب، نمیبیند که چه قدر پیش رفته است آخر ببیند اَلدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ هرچه اینجا بکارد آنجا برگیرد.» عیسی علیهالسلام بسیار خندیدی، یحیی علیهالسلام بسیار گریستی یحیی به عیسی گفت که «تو از مکرهای دقیق قوی ایمن شدی که چنین میخندی؟» عیسی گفت که «تو از عنایتها و لطفهای دقیق لطیف غریب حق قوی غافل شدی که چندینی میگریی؟» ولییی از اولیاء حق درین ماجرا حاضر بود، از حق پرسید «ازین هر دو کهرا مقام عالیترست؟» جواب گفت که «اَحْسَنُهُمْ بِیْ ظَنَّاً یعنی اَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِیْ بِیْ من آنجاام که ظن بندهٔ من است به هر بنده مرا خیالیست و صورتی است هرچ او مرا خیال کند من آنجا باشم.» من بندهٔ آن خیالم که حق آنجا باشد بیزارم ازان حقیقت که حق آنجا نباشد. «خیالها را ای بندگان من پاک کنید که جایگاه و مقام من است.» اکنون تو خود را میآزما که از گریه و خنده از صوم و نماز و از خلوت و جمعیت و غیره ترا کدام نافعترست و احوال تو به کدام طریق راستتر میشود و ترقیّت افزونتر؛ آن کار را پیش گیر اِسْتَفْتِ قَلْبَکَ وَ اِنْ اَفْتَاکَ الْمُفْتُوْنَ ترا معنی هست در اندرون؛ فتوی مفتیان برو عرض دار تا آنچ او را موافق آید آن را گیرد. همچنانکه طبیب نزد بیمار میآید از طبیبِ اندرون میپرسد. زیرا ترا طبیبی هست در اندرون و آن مزاجِ توست که دفع میکند و میپذیرد و لهذا طبیب بیرون از وی پرسد که «فلان چیز که خوردی چون بود؟ سبک بودی؟ گران بودی؟ خوابت چون بود؟» از آنچ طبیب اندرون خبر دهد طبیب بیرون بدان حکم کند، پس اصل آن طبیب اندرونست و آن مزاج اوست. چون این طبیب ضعیف شود و مزاج فاسد گردد از ضعف چیزها بعکس بیند و نشانهای کژ دهد؛ شکر را تلخ گوید و سرکه را شیرین پس محتاج شد به طبیب بیرونی که او را مدد دهد تا مزاج بر قرار اول آید.
پس این صورتِ عمل باشد عمل معنی است در آدمی، همچنانکه گویند میگویی دارو (؟در او) عمل کرد و آنجا صورت عمل نیست الّا معنیاست در او. و چنانکه گویند «آن مرد در فلان شهر عامل است.» چیزی به صورت نمیبینند، کارها که به او تعلّق دارد او را به واسطهٔ ان عامل میگویند پس عمل این نیست که خلق فهم کردهاند، ایشان میپندارند که عمل این ظاهرست. اگر منافق آن صورت عمل را بجای آرد هیچ او را سود دارد؟ چون در او معنی صدق و ایمان نیست. اصل چیزها همه گفتن است و قول. تو از گفت و قول خبر نداری، آن را خوار میبینی. گفت میوهی درختِ عمل است، که قول از عمل میزاید. حق تعالی عالم را به قول آفرید که گفت کُنْ فَیَکُونُ و ایمان در دل است، اگر به قول نگویی سود ندارد، و نماز را که فعل است اگر قرآن نخوانی درست نباشد و در این زمان که میگویی قول معتبر نیست نفی این تقریر میکنی باز به قول، چون قول معتبر نیست چون شنویم از تو که قول معتبر نیست؟ آخر این را به قول میگویی. یکی سؤال کرد که « چون ما خیر کنیم و عمل صالح کنیم اگر از خدا امیدوار باشیم و متوقعِ خیر باشیم و جزا، ما را آن زیان دارد یا نی؟» فرمود «ای والله امید باید داشتن و ایمان همین خوف و رجاست» یکی مرا پرسید که «رجا خود خوش است (این) خوف چیست؟» گفتم «تو مرا خوفی بنما بیرجا یا رجایی بنما بی خوف!؟ چون از هم جدا نیستند، چون میپرسی؟» مثلا یکی گندم کارید رجا دارد البتّه که گندم برآید و در ضمنِ آن هم خایف است که مبادا مانعی و آفتی پیش آید. پس معلوم شد که رجا بی خوف نیست و هرگز نتوان تصوّر کردن خوفِ بی رجا یا رجا بی خوف. اکنون اگر امیدوار باشد و متوقّعِ جزا و احسان، قطعاً در آن کار گرمتر و مجدّتر باشد. آن توقع، پَرِ اوست هر چند پَرَش قویتر پروازش بیشتر و اگر ناامید باشد کاهل گردد و از او دیگر خیر و بندگی نیاید همچنانکه بیمار داروی تلخ میخورد و ده لذّت شیرین را ترک میکند؛ اگر او را امید صحّت نباشد این را کی تواند تحمّل کردن؟ اَلْآدَمِیُّ حَیَوانٌ نَاطِقٌ آدمی مرکب است از حیوانی و نطق همچنانکه حیوانی در او دایم است و منفک نیست ازو ، نطق نیز همچنین است و در او دایم است. اگر به ظاهر سخن نگوید در باطن سخن میگوید. دایماً ناطقست، بر مثال سیلاب است که در او گِل آمیخته باشد. آن آب صافی نطق اوست و آن گِل، حیوانیّت اوست. اما گل در او عارضی است. و نمیبینی این گِلها و قالبها رفتند و پوسیدند و نطق و حکایت ایشان و علوم ایشان مانده است از بد و نیک؟
پس اگر کسی باشد که دیانت بر وی غالب باشد و هیچ چیز نکند که اندر آن معصیتی بود، هم از خالی نباشد که احسان خود از وی بازگیرد و با وی رفق نکند در کارها و در کار وی معین نباشد و بر وی دعا و ثنا نگوید، از ثواب اینهمه بازماند و در نقصان بود. و چون مسطح که خویش ابوبکر بود اندر واقعه افک عایشه رضی الله عنه را سخن گفت و ابوبکر رضی الله عنه او را نفقه می دادی، بازگرفت و سوگند خورد که نیز ندهد. این آیت فرود آمد، «ولا یاتل اولوا الفضل منکم تا آنجا که الا تحبون ان یغفر الله لکم یعنی سوگند مخورید که نیکویی نکنید و یا کسی را که جفا کرد دوست ندارید که خدای سبحانه و تعالی شما را بیامرزد». ابوبکر رضی الله عنه گفت، «ای والله دوست دارم» و با سر نفقه دادن شد.