ارخش
معنی کلمه ارخش در فرهنگ فارسی
معنی کلمه ارخش در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه ارخش
در منابع اسلامی، نام اردشیر به صورتهای گوناگون آمده است: اردشیر، کی اردشیر، ارطحشست الاول، اردشیر بن ارخشویرش ملقب به طویل الیدین (بیرونی)، بهمن بن اسفندیار بن کشتاسب (حمزه)، ارطحشثت (ابن عبری).
چو شد شعله ی نارخشمش بلند شرر زد به زرتشت و استا وزند
بارخش وه نیز میدیدیم زین هوش خراب باز اگر میبرد بارم را بدر بیمرگ از آب
باید کشتن که چار مرغ خلیلند در تنت ای مرغ خانه چارخشیجان
خارخشکم دودمان گلخن از من روشن است روشناس لاله و گل همچو شبنم نیستم
چه باشد مست خارخشک من، کز بیم خوی او ز مجمر می گریزد در حصار آهنین آتش
بارخش، ای نقشبند، دعوی صورت مکن صنعت خود را مبین، صنع خدا خوشترست
ارخشان، روستایی از توابع بخش دشتک شهرستان چالدران در استان آذربایجان غربی ایران است.
عدوبند و ظفرمند و هنرجوی و هنرپیشه عطابخش و صبارخش و سماقدر و سخاگستر
انتظار از آن سوارم میکشد کز بار ناز بس گران میجنبد از جارخش استغنای او
زاهد ز رشک شرار شوق ما تردامنان همچو خارخشک بهر سوختن آماده است
الوس، چرمه، سرخ چرمه، تازی چرمه، خنگ، باد خنگ، مگس خنگ، سبز خنگ، پیسه کمیت، کمیت، کمیت، شبدیز، خورشید، گور سرخ، زرد رخش، سیارخش، خرماگون ،چشینه ، شولک ، پیسه ، ابرگون ، خاک رنگ، دیزه ، بهگون ، میگون ، بادروی ، گلگون ، ارغون ، بهارگون ، آبگون ، نیلگون ، ابرکاس ،ناوبار ،سپید زرده ، بورسار، بنفشه گون ، ادس ، زاغ چشم ، سبز پوست ، سیمگون ، ابلق ، سپید ، سمند ، اما الوس آن اسپست که گویند آسمان کشد، و گویند دوربین بود، و از دور جایی بانگ سم اسبان شنود، و بسختی شکیبا بود، ولیکن بسرد سیر طاقت ندارد، و بداشتن خجسته بوَد، ولیکن نازک بوَد. چرمه بدحشم و دوربین بوَد. سیاه چرمه خجسته بود. کمیت رنج بردار بوَد. شبدیز روزیمند و مبارک بوَد. خورشید آهسته و خجسته بوَد. سمند شکیبا و کارگر بوَد. پیسه خداونددوست و مهربان بود. سپید زرده بر نشست ملوک را شاید. پیسه کمیت رنجور و بدخو بود. و مر اسپان را رنگهای غریبست که کم افتد بدان رنگ. ارسططالیس بکتاب حیوان لختی یاد کرده است، و گویند هر اسپی که رنگ او رنگ مرغان بود، خاصه سپید، آن بهتر و شایسته تر بود و خداوندش بحرب همیشه بپیروزی. و اینچنین اسپ مرکب پادشاه را شاید. زرده زاغ چشم و عنبر رنگ که رنگ چشم او بزردی زند و آن اسپی که بر اندام او نقطهای سپید بود، یا زرد، و چون خنگ عقاب یا سرخ خنگ پای او بس سپید بود، یا کمیت رنگ با روی سپید، یا چهار دست و پای او سپید، این همه فرخ و خجسته (بود) . و اسپی که ملوک را نشاید آن اسپ بود که رنگش برنگ تذرو بود، یا بر روی نشانهای کلان دارد. اما آنچه فرخنده بود از نشانهای اسپ یکی آنست که بر جای حکم نشان دارد که پارسیان آن را گرد یا (؟گرد پا، ؟گردبا) خوانند، مبارک بود و فرخ. و هر اسپی که مویش زرد بود یا سرخ بسرما طاقت ندارد، و رسول علیه السلام گفت رونده ترین اسپان اشقر بود، و امیر المومنین علی رضی الله عنه گفته است دلاورترین اسپان کمیت است، و بی باک تر سیاه، و با نیروتر و نیکوخوتر خنگ، و باهنرتر سمند. و از اسپان خنگ آن به که پس سر و ناصیه و پا و شکم و خایه و دم و چشمها همه سیاه بود. و این مقدار جهت شرط کتاب یاد کرده شد، به روزگار پیشین در اسپ شناختن و هنر و عیب ایشان دانستن هیچ گروه به از عجم ندانستندی، از بهر آنک ملک جهان ازان ایشان بود، و هر کجا در عرب و عجم اسپ نیکو بودی بدرگاه ایشان آوردندی، و امروز هیچ گروه به از ترکان نمی دانند، از بهر آنک شب و روز کار ایشان با اسپست، و دیگر آنک جهان ایشان دارند.