خفه کردن

معنی کلمه خفه کردن در لغت نامه دهخدا

خفه کردن. [ خ َ ف َ / ف ِ ک َ دَ ]( مص مرکب ) گلو فشردن. خپه کردن. راه نفس کسی را با فشار دست یا فروبردن چیزی در دهان و حلق گرفتن تا بمیرد. خبک کردن. خپه کردن. || چیزی بر سر آتشدان ( سماوری ) گذاردن تا آتش درون بمیرد. با سد کردن منافذ هوا آتش را کشتن : سماور را خفه کرد. || در پرده و نهانی مال کسی را به بهای کم خریدن.چون : فلانی را فلانکس خفه کرد. || تپانیدن.بتپانیدن. بیش از ظرفیت چیزی آنرا پر کردن. || سد باب حیات چیزی کردن ، چون : عشقه نهال را خفه کرد. || بدار آویختن. ( یادداشت بخط مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) : مرد خود مرده بود که جلادش رسن بگلو افکنده بود و خفه کرده. ( تاریخ بیهقی ).

معنی کلمه خفه کردن در فرهنگ فارسی

گلو فشردن خپه کردن

معنی کلمه خفه کردن در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خفه کردن، کشتن با بند آوردن راه تنفس می باشد. از آن در باب صید و ذباحه و قصاص سخن گفته اند.
اگر کسی تنفّس دیگری را به مقداری بند آورد که برای امثال او غالباً مرگ آور نیست، ولی او بمیرد، با داشتن قصد کشتن وی قصاص ثابت می گردد و بدون قصد کشتن یا مشتبه بودن قصد، دیه ثابت است. اگر با دست یا طناب و مانند آن گلوی کسی را بفشرد تا جان دهد یا قبل از جان دادن رها کند، لیکن بر اثر آن زمین گیر شود و بمیرد، قتل عمد به شمار می رود و قصاص ثابت است. حیوانی که توسط سگ شکاری خفه شده حلال نیست.

معنی کلمه خفه کردن در ویکی واژه

soffocare
affogare

جملاتی از کاربرد کلمه خفه کردن

در سطح جهانی، به نظر می‌رسد نگرشهای ضدآمریکایی با سیاستها یا اقدامات خاص آمریکا مانند جنگهای ویتنام و عراق افزایش پیدا می‌کند به همین دلیل، منتقدان گاهی استدلال می‌کنند که این برچسب یک اصطلاح تبلیغاتی است که برای رد هرگونه توهین به ایالات متحده به عنوان غیر منطقی استفاده می‌شود. مکس پل فریدمن، مورخ آمریکایی نوشته‌است که در طول تاریخ آمریکا از این واژه برای خفه کردن مخالفان داخلی و مشروعیت بخشیدن به هر گونه انتقاد خارجی استفاده شده‌است.
مسالینا پسرعموی خود که پسر آگریپینا بود را تهدیدی جدی برای موقعیت پسرش دانست و قاتلانی را برای خفه کردن لوسیوس در کاخ سیستا فرستاد. این قاتل‌ها هنگامی که دیدند یک مار بسیار بزرگ به‌طور ناگهانی از زیر بالش نرون حرکت می‌کند، با وحشت گریختند، اما این فقط یک پوست مار لاغر شده در رختخوابش، نزدیک بالش بود که توسط اگریپینا جاسازی شده بود زیرا از این نقشه با خبر بود.
از خواجه بونصر شنیدم، رحمه اللّه‌، گفت: یک روز خوارزمشاه آلتونتاش حکایت کرد و احوال پادشاهان و سیرت ایشان میرفت و سیاست که‌ بوقت کنند که اگر نکنند، راست نیاید، گفت: هرگز مرد چون امیر عادل سبکتگین ندیدم در سیاست و بخشش و کدخدایی‌ و دانش و همه رسوم ملک. گفت: «بدان وقت که به بست رفت و بایتوزیان‌ را بدان مکر و حیلت برانداخت و آن ولایت او را صافی شد، یک روز گرمگاه‌ در سرای پرده بخرگاه بود بصحرای بست، و من و نه یار من از آن غلامان بودیم که شب و روز یک ساعت از پیش چشم وی غایب نبودیم و بنوبت می‌ایستادیم دوگان دوگان‌، متظلّمی‌ بدر سرای پرده آمد و بخروشید، و نوبت مرا بود و من بیرون خرگاه بودم با یارم‌، و با سپر و شمشیر و کمان و ناچخ‌ بودم، امیر مرا آواز داد، پیش رفتم، گفت: آن متظلّم که خروش میکند بیار. بیاوردم. او را گفت: از چه می‌نالی‌؟ گفت: مردی درویشم‌ و بنی‌ خرما دارم، یک پیل را نزدیک خرما بنان من میدارند، پیلبان همه خرمای من رایگان می‌ببرد، اللّه اللّه‌! خداوند فریاد رسد مرا. امیر، رضی اللّه عنه، در ساعت برنشست‌ و ما دو غلام سوار با وی بودیم، برفتیم و متظلّم در پیش، از اتفاق عجب را چون بخرمابنان رسیدیم، پیلبان را یافتیم پیل زیر این خرمابن بسته‌ و خرما می‌برید و آگاه نه‌ که امیر از دور ایستاده است و ملک الموت‌ آمده است بجان ستدن. امیر بترکی مرا گفت: زه کمان جدا کن و بر پیل رو و از آنجا بر درخت و پیلبان را بزه کمان بیاویز. من برفتم و مردک بخرما بریدن مشغول، چون حرکت من بشنید، بازنگریست تا خود بر خویشتن بجنبد، بدو رسیده بودم و او را گرفته و آهنگ زه در گردن کردن و خفه کردن کردم. وی جان را آویختن گرفت‌ و بیم بود که مرا بینداختی. امیر بدید و براند و بانگ بمردک‌ زد. وی چون آواز امیر بشنید از هوش بشد و سست گشت؛ من کار او تمام کردم‌ . امیر فرمود تا رسنی آوردند و پیلبان را به رسن استوار ببستند و متظلّم را هزار درم، دیگر بداد و درخت خرما از وی بخرید، و حشمتی بزرگ افتاد، چنانکه در همه روزگار امارت‌ او ندیدم و نشنیدم که هیچ کس را زهره بود که هیچ جای سیبی‌ بغصب‌ از کس بستدی. و چند بار به بست رفتیم و پیلبان بر آن درخت بود. آخر رسن ببریدند و مرد از آنجا بیفتاد.» و از چنین سیاست باشد که جهانی را ضبط توان کرد.
آرمان هرتسن، آزادی فردی بود و همهٔ زندگی‌اش را وقف شورش بر ضدِ همهٔ اشکال ستم – اجتماعی، سیاسی، عمومی و خصوصی – کرد. او معتقد بود آزادی افراد در زمان و مکان معین، یک ارزش مطلق است؛ وجود حداقل فضای آزادی عمل برای همهٔ مردمان ضرورت اخلاقی است و نباید زیرپا گذاشته شود، حتی به نامِ مفاهیم انتزاعی و اصول کلی، مثل رستگاری ابدی، یا تاریخ، یا بشریت، یا پیشرفت و مخصوصاً دولت و کلیسا. هرتسن معتقد بود که این‌ها نام‌های کلی هستند که برای ارتکاب جور و ستم به آن‌ها استناد می‌کنند، یا افسون‌هایی که برای خفه کردن احساس و وجدان بشری ساخته و پرداخته شده‌اند.
در انتهای قرن نوزدهم، تسلط امپراتوری روسیه چنان رسمیت یافت که تبریز، قزوین و گروهی دیگر از شهرها توسط روس‌ها اشغال شدند و حکومت مرکزی در تهران هیچ قدرتی حتی برای انتخاب وزرای خود بدون تأیید سرکنسولگرهای روسی و بریتانیایی، نداشت. برای نمونه مورگان شوسترآمریکایی، زیر فشار عظیم بریتانیا و امپراتوری روسیه به دربار سلطنتی، وادار به استعفا شد. شوستر در کتاب «خفه کردن ایران» که در باب انتقاد تند از روسیه و بریتانیا است، جزئیات این ماجراها را برشمرده‌است.
آلکسیوس دوکاس مورتزوفلوس در ژانویهٔ ۱۲۰۴ خود را امپراتور آلکسیوس پنجم خواند و آلکسیوس چهارم و پدرش را از قدرت خلع و زندانی نمود. آلکسیوس چهارم را در ۸ فوریهٔ همان سال به فرمان امپراتور جدید خفه کردند و پدرش ایزاک نیز تنها چند روز پس از او در زندان درگذشت.
شاه در سال دوم سلطنت خود (۱۸۳۵ میلادی) دستور داد او را در باغ نگارستان، محل ییلاقی خانوادهٔ سلطنتی، زندانی و پس از چند روز خفه کردند و بدین قرار به زندگانی مردی که از بزرگان ایران و ابلغ‌المترسلین (نویسندهٔ نامه) آن زمان بود، در سال ۱۲۱۴ هجری خورشیدی پایان داده شد. پیکر او را بدون غسل و کفن در حرم شاه عبدالعظیم شهرری بخاک سپردند.
کوسم سلطان به مدت هشت سال برای پسرش ابراهیم یکم نیز نایب السلطنه شد اگر هم رسماً نشده باشد در آن دوران مانند یک نایبه رفتار می‌کرده‌است و تمام تصمیمات دولت را او می‌گرفته‌است ولی سلطان ابراهیم خان با تحریک همسرش تورخان سلطان مادرش را تبعید نمود. از آن موقع دشمنی بین مادر و پسر شدت گرفت. در سال ۱۶۴۸ سپاهیان شورش کردند. از کوسم سلطان برای عزل و به قتل رساندن سلطان ابراهیم خان اجازه گرفتند. سپس پس از اجازه گرفتن از کوسم سلطان در ۱۲ اوت سلطان ابراهیم خان را عزل و سپس در ۱۸ اوت در قصر او را خفه کردند. او را در مسجد ایا صوفیه به خاک سپردند و پسر خردسالش رابه سلطنت نشاندند.
در این زمان آندرونیکوس که در کالسدون انتظار می‌کشید همراه با سپاهی که گرد آورده بود وارد پایتخت شده و خود را قیم امپراتور جوان نامید. او که اینک قدرت یافته بود فرمان کشتار غربی‌های ساکن قسطنطنیه را که بیشترشان را پیزایی‌ها و جنوآیی‌ها تشکیل می‌دادند صادر کرد. سپس دست به قتل‌عام مخالفان خود از جمله امپراتریس ماریا زد که حکم مرگش را پسرش آلکسیوس دوم به اجبار آندرونیکوس امضا کرده بود. آندرونیکوس سپس در سپتامبر ۱۱۸۳ با عنوان امپراتور مشترک با آلکسیوس دوم تاجگذاری کرد و چندی بعد فرمان خفه کردن امپراتور جوان را صادر نمود. او که ۶۵ ساله بود سپس با بیوهٔ ۱۳ سالهٔ الکسیوس ازدواج کرد تا وجهه‌ای قانونی به مقام امپراتوریش ببخشد.
آلکسیوس دوکاس داماد امپراتور پیشین آلکسیوس سوم آنجلوس بود. او در ۱۲۰۴ رهبری شورشی موفقیت‌آمیز علیه امپراتوران وقت، ایزاک دوم و پسرش آلکسیوس چهارم که به دنبال چهارمین جنگ صلیبی بار دیگر به قدرت بازگشته بودند و توسط صلیبیون حمایت می‌شدند را برعهده گرفت. این شورش در ژانویهٔ ۱۲۰۴ به‌بار نشست، آلکسیوس چهارم و پدرش از قدرت برکنار و زندانی شدند و آلکسیوس دوکاس دوران حکومت ۴ ماههٔ خود را با عنوان آلکسیوس پنجم آغاز نمود. به فرمان او آلکسیوس چهارم را خفه کردند و ایزاک دوم نیز چندی بعد در همان سال در زندان درگذشت.