تماسک

تماسک

معنی کلمه تماسک در لغت نامه دهخدا

تماسک.[ ت َ س ُ ] ( ع مص ) چنگ درزدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). اعتصام. ( اقرب الموارد ). || خویشتن داشتن. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خویشتن را نگاه داشتن و مجازاً بمعنی صبر و تحمل و وقار آمده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ): ما تماسک ان قال ذلک ؛ ای ما ضبط نفسه و ما تمالک. ( اقرب الموارد ) : که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود. ( کلیله و دمنه ). آواز او ( شنزبه ) چنان شیر را ازجای ببرد که عنان تمالک و تماسک از دست او بشد و راز خود بر دمنه بگشاد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 70 ).

معنی کلمه تماسک در فرهنگ معین

(تَ سُ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - خود را نگاه داشتن . ۲ - چنگ در زدن و آویختن .

معنی کلمه تماسک در فرهنگ عمید

۱. به هم چنگ زدن و آویختن.
۲. [مجاز] خود را نگه داشتن، خویشتن داری کردن.

معنی کلمه تماسک در فرهنگ فارسی

بهم چنگ درزدن و آوی تن، خودرانگاهداشتن، خویشتن
۱- ( مصدر ) خود را نگاهداشتنخویشتن داری کردن . ۲ - چنگ در زدن آویختن . ۳ - ( اسم ) خویشتن داری . ۴ - چنگ زنی آویزش . جمع : تماسکات .

معنی کلمه تماسک در دانشنامه عمومی

تماسک ( به انگلیسی: Temasek ) شرکت هلدینگ سرمایه گذاری دولتی سنگاپور است، که در زمینه مدیریت سرمایه گذاری، مدیریت دارایی، مدیریت ثروت و معاملات سهام شرکت ها، فعالیت می کند. دفتر مرکزی این شرکت در مرکز شهر سنگاپور قرار دارد.
شرکت تماسک در سال ۱۹۷۴ توسط دولت سنگاپور تاسیس شد و در حال حاضر مالک یا سهام دار شرکت های مهندسی اس تی، مدیاکورپ، گروه سرتیس، سنگاپور ایرلاینز ( ۵۷٪ ) ، سینگ تل ( ۶۳٪ ) ، کانتاس، دی بی اس بانک ( ۲۸٪ ) ، بانک چین ( ۱۱٪ ) ، کپیتال لند، بانک سازندگی چین ( ۵٪ ) و هاچیسون وامپو ( ۴۰٪ ) اشاره کرد. این شرکت ها در کشورهای مالزی، استرالیا، چین، سنگاپور، اندونزی و تایلند مستقر می باشند و در حوزه هایی چون ترابری، مخابرات، املاک و مستغلات، خدمات مالی، رسانه های گروهی، انرژی و فناوری اطلاعات فعالیت می کنند.

معنی کلمه تماسک در ویکی واژه

خود را نگاه داشتن.
چنگ در زدن و آویختن.

جملاتی از کاربرد کلمه تماسک

و خبر آن بمادر شیر رسید، دانست که تعجیل کرده ست و جانب تملک و تماسک را بی رعایت گذاشته، با خود اندیشید که زودتر بروم و فرزند خود را از وسوسه دیو لعین برهانم، چه گاهی خشم بر ملک مستولی شود شیطان فتان نیز مسلط گردد. قال النبی صلی الله علیه و سلم اذا استشاط السلطان تسلط الشیطان.
خروس را در آنچه گفت : مصدّق داشت و آنچ در خیال آمد، محقّق گردانید که موش را آمدن پیشِ او از روی اضطرار و افتقارست نه بر سبیلِ رغبت و اختیار و اگر او را سلاحِ مقاومت و شوکتِ مصارعت بودی، بر آن مبادرت و مسارعت نمودی. درین تصوّر و اندیشه سخت از جای بشد و آثارِ غضب از بشرهٔ او منتشر گشت. موش از ظهورِ این حالت که دیگر از گربه ندیده بود و سبب معلوم نه بغایت درهم افتاد و رعشه بر اعضا و لکنه بر زبان افکند چنانک قوّتِ تماسک با او نماند، تا هر دو دوست در حجابِ نمیمت و خبثِ شیمت صاحب غرض صورتِ حال یکدیگر مشوّش بدیدند. مؤانست در میانه بمدالست پیوست و مصافات بمنافات انجامید. خروس بأمارتی که نشانهٔ کار ساخته بود، اشاراتی سوی او کرد، گربه خود متشمّر و متنمّر نشسته بود، ببانگِ خروسی کزو ناگاه آمد، چون باز بر تیهو و یوز بر آهو جست موش را بگرفت و بهوی و هذر خونِ آن بیچاره هبا و هدر گردانید.
اباح اللَّه عز و جل قتلهم بکل نوع یکون فی الحرب. قال ابو داود المازنی: و کان شهد بدراً «تبعت رجلا من المشرکین لاضربه یوم بدر فوقع رأسه بین یدی، قبل ان یصل الیه سیفی، فعرفت انه قتله غیری. و قال ابن عباس: حدثنی رجل من بنی غفار قال: اقبلت انا و ابن عم لی حتی اصعدنا فی جبل نشرف علی بدر و نحن مشرکان، ننتظر الوقعة علی من یکون الدایرة فنتنهّب مع من ینتهب. قال: فبینا نحن فی الجبل اذ دنت منا سحابة سمعنا فیه حمحمة الخیل، فسمعت قائلا یقول: اقدم حیزوم. قال: فاما ابن عمی فانکشف قناع قلبه فمات مکانه، و امّا انا فکدت اهلک ثم تماسکت. و روی ان ابا سفیان لمّا انصرف الی مکة، قال ابو لهب: هلمّ الیّ یا ابن اخی فعندک الخبر، و کان ابو لهب تخلف عن وقعة بدر و بعث مکانه العاص بن هشام، فقال ابو لهب لابی سفیان: اخبرنی کیف کان امر الناس قال: لا شی‌ء و اللَّه ان کان الّا لقیناهم فمنحناهم اکتافنا یقتلوننا و یأسرون کیف شاؤا و ایم اللَّه مع ذلک ما لمت الناس، لقینا رجالا بیضاء علی خیل بین السماء و الارض لا یقوم لها شی‌ء. قال ابو رافع قلت تلک الملائکة، فضرب وجهی ابو لهب ضربة شدیدة، فقال: و اللَّه ما عاش الا سبع لیال حتّی رماه اللَّه بالعدسیة فقتله. فلقد ترکه ابناه لیلتین او ثلثا ما یدفنانه حتی انتن فی بیته. و روی مقسم عن ابن عباس قال کان الّذی اسر العباس ابو الیسر کعب بن عمر و اخو بنی سلمة و کان ابو الیسر رجلا محموما و کان العباس رجلا جسیما فقال رسول اللَّه لابی الیسر: «کیف اسرت العباس یا ابا الیسر»، فقال: یا رسول اللَّه «لقد اعاننی علیه رجل ما رأیته قبل ذلک و لا بعده هیئته کذا و کذا»، قال رسول اللَّه: «لقد اعانک علیه ملک کریم».
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. اطال اللّه بقاء الخان الأجلّ الحمیم. هذا کتاب منّی الیه برباط کروان علی سبع مراحل من غزنة، و اللّه عزّ ذکره فی جمیع الأحوال محمود و الصّلوة علی النّبیّ المصطفی محمّد و آله الطّیّبین، و بعد: بر خان پوشیده نگردد که ایزد، عزّ ذکره، را تقدیرهاست چون شمشیر برنده که روش و برش‌ آن نتوان دید و آنچه از آن پیدا خواهد شد در نتوان یافت و ازین است‌ که عجز آدمی بهر وقتی ظاهر گردد که نتوان دانست در حال که از شب آبستن چه زاید . خردمند آنست که خویشتن را در قبضه تسلیم‌ نهد و بر حول‌ و قوّت خویش و عدّتی‌ که دارد اعتماد نکند و کارش را بایزد، عزّ ذکره، بازگذارد و خیر و شرّ و نصرت و ظفر از وی داند که اگر یک لحظه از قبضه توکل‌ بیرون آید و کبر و بطر را بخویشتن راه دهد چیزی بیند بهیچ خاطری ناگذشته‌ و اوهام‌ بدان نارسیده، و عاجز مانده آید . و ما، ایزد، عزّ ذکره، را خواهیم‌، برغبتی صادق و نیّتی درست و اعتقادی پاکیزه که ما را در هر حال فی السّراء و الضّراء و الشّدة و الرّخاء معین و دستگیر باشد و یک ساعت بلکه یک نفس ما را بما نگذارد و بر نعمتی که دهد و شدّتی که پیش آید الهام ارزانی دارد تا بنده‌وار صبر و شکر پیش آریم و دست بتماسک وی زنیم تا هم نعمت زیادت گردد بشکر و هم ثواب حاصل آید بصبر، انّه سبحانه خیر موفّق و معین‌ .
ملک الموت آن خاک بآسمان برد، و فرمودند تا آن خاک بآب خوش و آب شورتر کردند. ازینجاست که طبایع و اخلاق فرزندان آدم متفاوت است: بعضی خوشخوی‌اند، و بعضی بد خوی. پس جبرئیل را فرمود تا از روضه مدینه آنجا که قبر مصطفی است صلوات اللَّه علیه، قبضه‌ای سپید برداشت، قبضه نورانی که نور زمین از آن بود، و بحوض کوثر و تسنیم و سلسبیل‌تر کردند، و بیالودند، و از آن شمامه‌ای بساختند همچون دانه مروارید روشن، و بآسمانها بگردانیدند، تا آسمانیان و جمله کروبیان و قدیسان محمّد را صلی اللَّه علیه بشناختند، و فضل و کرامت وی بدیدند، پیش از آنکه آدم را شناختند. پس آن شمامه در طینت آدم نهادند، و مایه خمیر وی کردند، و روزگاری چنین فرو گذاشتند، طینا لازبا، گلی دوسنده. پس روزگاری برآمد تا صلصال گشت گلی خشک. صلصل ای صوّت، و حکمت درین گل خشک آن بود تا عالمیان بدانند که کار وی بصنع و قدرت بود نه بطبع و حیلت، فان الطین الیابس لا ینقاد و لا یتأتی تصویره. پس رب العزة بکمال قدرت خویش، و جلال عزت خویش آن را جسدی ساخت افکنده میان مکّه و طائف بر طریق فریشتگان چهل سال. اینست که رب العالمین گفت: هَلْ أَتی‌ عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً. قال: و کلّما مرّ به ملأ من الملائکة عجبوا من حسن صورته و طول قامته، و لم یکونوا رأوا قبل ذلک مثله، و مرّ به ابلیس، فقال: لامر ما خلقت؟ ثم ضربه بیده، فاذا هو اجوف، فدخل من فیه و خرج من دبره، و قال لاصحابه الذین معه من الملائکة: هذا خلق اجوف، لا یثبت و لا یتماسک. و قال النبی (ص): «خلق اللَّه آدم مما قد وصف لکم من طین، و خلقت الملائکة من نور». و درست آنست که اللَّه تعالی قبضه‌ای خاک که آدم را از آن آفرید از روی زمین خود گرفت، یدل علی ذلک ما روی ابو موسی الاشعری أن النبی (ص) قال: «ان اللَّه تعالی خلق آدم من قبضة قبضها من جمیع الارض، فجاء بنو آدم علی قدر الارض، منهم الاحمر و الأبیض و الاسود و بین ذلک، و السهل و الحزن و الخبیث و الطّیب»، و قد اورد هذا الحدیث ابو داود سلیمان بن الاشعث السجستانی رحمة اللَّه فی سنته. و علیه اهل السنة و الجماعة.
یکی بر لب کوثر افتاده مست فرو هشته نظم تماسک ز دست
هندو جواب داد که: همچنین است، و تو اگر چه مراد خویش مستور می‌داشتی من آثار آن می‌دید م، لکن هوای تو باظهار آن رخصت نداد. و اکنون که تو این مباثت پیوستی اگر بازگویم از عیب دور باشد. و چون آفتاب روشن است که تو آمده ای تا نفایس ذخایر از ولایت ماببری، و پادشاه شهر خویش را بنگنجهای حکمت مستظهر گردانی، و بنای آن بر مکر و خدیعت نهاده ای. اما من در صبر و مواظبت تو خیره مانده بودم. و انتظار می‌کردم تا مگر در اثنای سخن از تو کلمه ای زاطد که باظهار مقصود ماند، البته اتفاق نیفتاد. و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات تو صافی تر گشت. چه هیچ آفریده را چندین حزم و خرد و تمالک و تماسک نتواند بود خاصه که در غربت، و در میان قومی که نه ایشان او را شناسند و نه او بر عادات و اخلاق ایشان وقوف دارد.
چون دمنه از این سخن فارغ شد اعجاب شیر بدو زیادت گشت و جواب‌های نیکو و ثناهای بسیار فرمود و با او الفی تمام گرفت. و دمنه به فرصت خلوت طلبید و گفت: مدتی است تا ملک را بر یک جای مقیم می‌بینم و نشاط شکار و حرکت فرو گذاشته است، موجب چیست؟ شیر می‌خواست که بر دمنه حال هراس خود پوشانیده دارد، در آن میان شنزبه بانگی بکرد بلند و آواز او چنان شیر را از جای ببرد که عنان تملّک و تماسک از دست او بشد و راز خود بر دمنه بگشاد و گفت: سبب این آواز است که می‌شنوی. نمی‌دانم که از کدام جانب می‌آید، لکن گمان می‌برم که قوّت و ترکیب صاحب آن فراخور آواز باشد. اگر چنین است ما را اینجا مقام صواب نباشد.