بشاعت

معنی کلمه بشاعت در لغت نامه دهخدا

بشاعت. [ ب َ ع َ ] ( از عربی ، مص ) مأخوذ از تازی ، بی طعم شدن طعام. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). بی مزه شدن. ( آنندراج ). و رجوع به بشاعة شود.
بشاعة. [ ب َ ع َ ] ( ع مص ) ناخوش شدن مرد از خوردن طعام بدمزه : بشع الرجل بشعا و بشاعة. || بی مزه شدن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || طعمی مرکب از تلخی وقبض : مثل اجتماع المرارة والقبض فی الحضض. ( قانون ابن سینا ). || بدبوی شدن دهان از ناکردن خلال و مسواک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || لبریز آب گردیدن رودبار: بشعالوادی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || عاجز و تنگ شدن بکاری : بشع بالامر. ( از منتهی الارب ) ( ازآنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || گلوگیر شدن. ( زوزنی ). گلوگیر شدن طعام. ( تاج المصادر بیهقی ).

معنی کلمه بشاعت در فرهنگ معین

(بَ عَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - از خوردن غذای بدمزه ناخوش شدن . ۲ - بی مزه شدن .

معنی کلمه بشاعت در فرهنگ عمید

۱. زشت و ناپسند شدن.
۲. از خوردن طعام بی مزه ناخوش شدن.
۳. بدبو شدن دهان.

معنی کلمه بشاعت در فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) ناخوش شدن از خوردن طعام . ۲- بد مزه و بد بوی گردیدن دهان از خلال و مسواک نکردن . ۳- بیمزه شدن بی چاشنی شدن . ۴- ( اسم ) بیمزگی . ۵- ناخوشی .

معنی کلمه بشاعت در ویکی واژه

از خوردن غذای بدمزه ناخوش شدن.
بی مزه شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه بشاعت

خوش شد از دست او به ذوق ارچه از بشاعت زبان همی فرسود
و دوم عهدهٔ مسئولیست که ترا در دیوانِ محاسبت بر پای دارند، کُلُّکُم رَاعٍ وَ کُلُّکُم مَسئُولٌ عَن رَعِیَّتِهِ ، و سرزدهٔ خجلت می‌باید بود، وَ لَو تَرِی اِذَا المُجرِمُونَ نَاکِسُوا رُؤسِهِم، و بدانک ترا عقل بر هفت ولایتِ تن امیرست و حسّ معین عقل و شهوت خادمِ تن؛ مگذار که هیچ‌یک قدم از مقامِ خویش فراتر نهند. نگه‌دار معینِ عقل را تا اعانتِ شهوت نکند و خادمِ تو امیرِ تو نگردد و بدانک زخارف و زهراتِ دنیا اگرچه سخت فریبنده و چشم افسایِ خردست، اما چون مرد خواهد که خود را از مطلوبات و مرغوباتِ طبع باز دارد، نیک در منکراتِ آن نگرد تا بلطایفِ حیل و تدرج ازو دور شود، مثلا چنانک می‌خواره، هرگه که از تلخیِ می و ترشیِ پیشانی خود و نفرتِ طبیعت و قذف و تلوّثِ جامه از آن و دردسرِ سحرگاهی و ندامتِ حرکات و عربدهٔ شبانه و شکستنِ پیاله و جام و دست جنگی و دشنام و تقدیم ملهیات و تأخیر مهمّات و رنجِ خمار و کارهای نه‌بهنجار و خجالت از آن و شناعت بر آن یاد آرد، بشاعتِ آن در مذاقِ خرد اثر کند و هر زمان صورتِ آن پیشِ چشم دل آرد، اندک اندک قدم باز پس نهد و باز ایستد و همچنین شکار دوست که ازهنگامِ دوانیدن اسب بر پیِ صید از مخاطره بر عثرهٔ اسب و سقطهٔ خویش که مظنّهٔ هلاکست بیندیشد و معرّت تعرّضِ نخچیر و خوفِ زخمِ پنجهٔ پلنگ و دندانِ گراز و غصهٔ گریختنِ یوز و بازو تضییعِ روزگارِ خویش پیش خاطر آرد و مضرّتِ بسیار در مقابلهٔ منفعتی اندک نهد، لاشکّ بر دل او سرد گردد و بترکِ کلّی انجامد و از موقعِ خطر خود را در پناهِ عقل برد. وای ملک، در ایّام طراوت شباب که نوبهارِ عمرست، از ذبولِ پیری که خزانِ عیش و برگ‌ریزِ املست، یاد میدار.
دانی که مار و موش شریکند در فساد و زیاد هر دو کام و زبان را بشاعتست