معنی کلمه انجیدن در لغت نامه دهخدا
علاج الرأس او انجیدن گوش
دم الاخوین او خون سیاوش.نظامی. || ریزه ریزه کردن. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( هفت قلزم ) ( مؤیدالفضلاء ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). ریزریز کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). ریزریز کردن نان. ( ناظم الاطباء ). || بیرون کشیدن. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( هفت قلزم ) ( مؤید الفضلاء ) ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ فارسی معین ). کشیدن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || زمین آب دادن. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). زمین را آب دادن. ( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ) ( هفت قلزم ) : جمع لشکر کرد و تاختن تا... و جمله زر بفرمود انجیدن. ( تاریخ طبرستان ). || آزردن. ( ناظم الاطباء ). آزردن. زخم زدن. ( فرهنگ فارسی معین ). سوراخ کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
بخنجر همه تنش انجیده اند
برآن خاک خونش بشنجیده اند.لبیبی.تیغت تن کوهسار انجیده
گرزت سر روزگار پخچیده.سراج الدین راجی.