افاقت

معنی کلمه افاقت در لغت نامه دهخدا

افاقت. [ اِ ق َ ] ( ع مص ) بهوش بازآمدن. ( از منتخب بنقل غیاث اللغات ). اِفاقة. رجوع به این کلمه شود : بخنکی آبی که بر روی من زدند افاقت یافتم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 298 ). مستی حماقت را افاقت نیست. ( مرزبان نامه ). و مستی بدان سبب اختیار می کنیم مگر از غلوای آن در دل ساعتی افاقتی یابم. ( جهانگشای جوینی ).و از سکرت جهالت افاقتی یابند. ( جهانگشای جوینی ).
افاقة. [ اِ ق َ ] ( ع مص ) در زه نهادن سوفار تیر را تا سر کند. ( از منتهی الارب ). در زه نهادن سوفار تیر را. ( از ناظم الاطباء ). فوق تیر بر زه نهادن تا تیراندازی کند. ( از اقرب الموارد ). فوق تیر بر زه کمان نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). و یقال : اوفقه ایفاقا بتقدیم الواو علی الفاء و یقال : افوقه علی القلب و هو من النوادر. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || فراهم آوردن ناقه فیقه ( شیر که میان دو دوشیدن گرد آید ) را. ( از منتهی الارب ). گرد آمدن شیر در پستان اشتر میان دو دوشش او. ( تاج المصادر بیهقی ). گرد آمدن شیر میان دو دوشش در پستان شتر فهی مفیق و مفیقة. ( از اقرب الموارد ). فراهم آوردن. ( ناظم الاطباء ). || روی بصحت آوردن یا صحت روی نمودن بیمار را. ( منتهی الارب ). صحت یافتن از مرض. ( آنندراج ). روی بصحت آوردن بیمار یا صحت روی نمودن مر بیمار را. ( ناظم الاطباء ). روی آوردن صحت به بیمار و گفته اند روی بصحت آوردن بیمار. ( از اقرب الموارد ). انتعاش. ( از منتهی الارب ). || از مستی بهوش آمدن. ( از ناظم الاطباء ). بهوش بازآمدن. ( آنندراج ). با هوش آمدن از مستی. ( از اقرب الموارد ). وا هوش آمدن. ( المصادر زوزنی ). بهوش آمدن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) ( مؤید الفضلاء ). بهوش آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بخود آمدن. استفاقه. ( یادداشت بخط مؤلف ). بهبودی یافتن از مستی. ( ازمنتهی الارب ). || ارزان گشتن بعد گرانی و خشک سالی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). ارزان گشتن بعد گرانی. ( آنندراج ). فراوانی شدن نعمت بعد قحطی. ( از اقرب الموارد ). || بعقل بازآمدن دیوانه. افاق المجنون من جنونه ؛ رجع الیه عقله. ( از اقرب الموارد ). || بیدار شدن از خواب : افاق النائم من نومه ؛ استیقظ. ( از اقرب الموارد ). || بخود آمدن از بیخبری : افاق الغافل من غفلته ؛ انتبه. ( از اقرب الموارد ). || آرامش و آسایش میان دو دوشیدن. ( از منتهی الارب ). آرامش میان دو دوشیدن. ( ناظم الاطباء ). آسایش کردن حالب میان دو دوشش. ( از اقرب الموارد ). || فراوان نعمت ساختن بعد از تنگسالی. ( از اقرب الموارد ): افاق الزمان ؛ جاء بالخصب بعد الضیق. ( از اقرب الموارد ). || بخود آمدن از سستی خواب. و به این معنی با «عن » متعدی شود. یقال : افاق عنه النعاس ؛ اقلع. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) مأخوذ از تازی. فایده.حاصل خوش و نیک. روی بخوشی و خوبی آوردن بیمار. خلاصی از سختی و دشواری. حصول اثر نیک. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه افاقت در فرهنگ معین

(اِ قَ ) [ ع . افاقة ] نک افاقه .

معنی کلمه افاقت در ویکی واژه

افاقة نک افاقه.

جملاتی از کاربرد کلمه افاقت

بس خوش افتاده براندام لطیفش احرام سیئات الشرفافاقت فوق الحسنات
تصدقت شوم، بلاگردانت شوم، این صبر از بابت ضرورتست والا چه صبری چه طاقتی چه آرامی چه افاقتی، اگر روز و شبم را می دانم یا تمیز بد از خوب می توانم، لعنت خدا و نفرین رسول بر من باد. حال با عروس جناغ دلخواه شکسته اند و عهد فیصل انجام بسته، بسیار خوب و مبارک است، انشاء الله شما خواهید برد و او هم به عهد خود وفا خواهد کرد، فرد:
فدایت شوم، عرض بندگی و لاف پرستندگی و نشر صداقت و بسط ارادت و شوق استیفای حضور و ذوق استقصای وصول، و امثال این قماش عقیدت تراشی و عبودیت کلاشی، جزو لاطایلات سنواتی است و کاه کهنه خرمنگاه اضافات سیورساتی، الا زیان اوقات شریف سودی نکند و داستان مهر و کین را کاست و فزودی نیارد. خوشتر آنکه خاطر از هر خطره و خیالی بازجسته به عرض خاصه و خلاصه مطلب زحمت افزا و حکایت آرا گردم. از من و پریشانی و آسیمه سری ها و بی سامانی من مپرس، اگر نشر توجه و بذل فضلی از حضرت در کار خاکساران نشود یا دربند چوب و رسن باشند، یا در اندیشه گور و کفن، که یکباره تاب به طاقت آمد، و اضطرار قلع مواد افاقت کرد، مصرع: تو ساقی باشی و کام صباحی خشک از استسقا.
هر چند مستیِ حماقت را افاقت نیست، هشیار باش و غشاوهٔ غباوت و خودبینی و شقاوت و بد آیینی از پیشِ دیدهٔ دل برگیر و پیش از فواتِ امکان‌، تدارکِ کار نا افتاده را دریاب و لشگری را که همه بیاذقِ رقعهٔ مطاردت ما‌اند، در پای پیل میفکن، وَ لَا یَحطِمَنَّکُم سُلَیمَانُ وَ جُنُودُهُ ، نصبِ خاطر دار و بدان‌ که امثالِ صورتِ ما از نگارخانهٔ فطرت نینگیخته‌اند و جثّهٔ هیچ جانوری در قالبِ مثالِ آفرینش ما نریخته، لیکن جمعِ میان اسبابِ رغبت و رهبت دانیم کردن و اوانسِ الفت را با شواردِ وحشت در سلکِ تألیف به‌هم آوردن و از فیضِ رحمت وصبِّ عذاب همه را صاحبِ نصیب گردانیدن تا گروهی را که از مهابتِ منظر ما رمیده باشند‌، به لطافتِ مخبر آرامیده داریم و جمعی را که تفرقهٔ صلابت ما از هم افکنده باشد‌، به لینِ مقالت و رفقِ استمالت به مجتمع آریم. ابوابِ خوف و طمع بر منافق و موافق گشاده و اسبابِ بیم و اومیدِ موالی و معادی را ساخته باشیم و اساسِ خاندان شما، اگرچ قدیم است، با عواصفِ حملهٔ ما پایداری نکند و پشتِ آن دولت اگر چند قوی و قویم است، طاقت آسیب ما ندارد.
سال ها ممنون مکارم و مرهون مراحم بی ظنت سرکار و اعتراف به عجز و قصور حق سپاسداری می رفت. امسال که بنده زاده عهدی دیرباز بر بساط قربت و سماط نعمت سرکاری به حرمت و اعزازی فوق لیاقت و نسبت به جهات دیگر نیز طرف آرامش و افاقت بست، نه چندان شرمسار و سپاسدارم وخجل و منت گذار، که اگر هر سر موئی بر اندام نیازمندم زبانی طلیق بیان و منطقی رشیق ادا گردد، همچنان ادای ستایش را پای تا سر فتور و فرق تا اندام قصور خواهم بود، فرد:
از بار سر سنان را برگ رشاقت آمد وز اسر ما عدو را ساز افاقت آمد
وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ... از روی حکمت گفته‌اند که زیادت و نقصان ماه از آنست که ماه در ابتدای آفرینش نور او بر کمال بود بخود نظری کرد، عجبی در وی پیدا شد، رب العزة جبرئیل را فرمود تا پر خویش بر روی ماه زد و آن نور از وی بستد ابن عباس گفت: آن خطّها که بر روی ماه می‌بینید، نشان پرّ جبرئیل است نور از وی بستد امّا نقش بر جای بماند و نقش کلمه توحید است بر پیشانی ماه نبشته «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه»، چون نور از ماه بستدند او را خدمت درگاه منع کردند، ماه از فرشتگان مدد خواست تا از بهر وی شفاعت کردند گفتند: بار خدایا ماه در خدمت درگاه عزّت خوی کرده هیچ روی آن دارد که یکبارگی او را مهجور نکنی؟ رب العزة شفاعت ایشان قبول کرد و او را دستوری داد تا هر ماهی یک بار سجود کند در شب چهارده، اکنون هر شب که بر آید و بوقت خدمت نزدیکتر میگردد نور وی می‌افزاید تا شب چهارده که وقت سجود بود نورش بکمال رسد، باز از چهارده چون در گذرد هر شب در نور وی نقصان میآید که از بساط خدمت دورتر میگردد. و قیل: شبیه الشمس عبد یکون ابدا فی ضیاء معرفته و هو صاحب تمکین غیر متلون اشرقت شمس معرفته من بروج سعادته دائما لا یأخذه کسوف و لا یستره سحاب و شبیه القمر عبد یکون احواله فی التنقل و هو صاحب تلوین له من البسط ما یرقّیه الی حد الوصال ثمّ یردّ الی الفترة و یقع فی القبض ممّا کان به من صفاء الحال فیتناقص و یرجع الی نقصان امره الی ان یرفع قلبه عن وقته ثمّ یجود علیه الحقّ سبحانه فیوفّقه لرجوعه عن فطرته و افاقته عن سکرته فلا یزال تصفو حاله الی ان یقرب من الوصال و یرتقی الی ذروة الکمال فعند ذلک یقول بلسان الحال:
ز همتها یکی باشد افاقت که اول همت است اندر لیاقت
از سر ربود هوش من آنچشم پرخمار تادیگر اتفاق افاقت کی اوفتد