دست گزین

معنی کلمه دست گزین در لغت نامه دهخدا

دست گزین. [ دَ گ ُ ] ( ن مف مرکب ) دست گزیده. منتخب. گلچین. بهگزین. هر چیز که آن راانتخاب کرده باشند. ( آنندراج ) ( برهان ) :
خوشتر از صد نگارخانه چین
نقش آن کارگاه دست گزین.نظامی ( هفت پیکرص 77 ).- دست گزین کردن ؛ گزیدن. انتخاب کردن. اختیار کردن.
|| اسب جنیبت. ( جهانگیری ) ( برهان ). اسب یدک :
این دو سه مرکب که بزین کرده اند
از پی ما دست گزین کرده اند .نظامی.|| ( نف مرکب ) کنایه از شخصی که پیوسته خواهد در مسند و صدر مجلس بنشیند. ( برهان ) ( آنندراج ).

معنی کلمه دست گزین در فرهنگ معین

( ~. گُ ) ۱ - (ص مف . ) آن چه که با دست آن را انتخاب کرده باشند، دست چین . منتخب ، برگزیده . ۲ - (ص فا. ) آن که پیوسته خواهد در مسند و صدر مجلس نشیند. ۳ - اسب جنیبت ، اسب کوتل .

معنی کلمه دست گزین در فرهنگ عمید

۱. [مجاز] هر چیز انتخاب شده.
۲. چیزی که آن را با دست جدا کرده و برگزیده باشند.

معنی کلمه دست گزین در ویکی واژه

آن چه که با دست آن را انتخاب کرده باشند؛ دست چین. منتخب، برگزیده.
آن که پیوسته خواهد در مسند و صدر مجلس نشیند.
اسب جنیبت، اسب کوتل.

جملاتی از کاربرد کلمه دست گزین

آنم که قفای من جبین طلب است هر موی سرم دست گزین طلب است
دو یار دوست دیدار ستوده هنجار که مرا پاس ها داشته اند و بر گردن از در کام گزاری سپاس ها گذاشته فرمایش خرما کرده اند، و به بدگمانی آنکه دیر آید و دهن ها لب نیالوده سیر شود، ساز نکوهش را باد به سرنادمیده. آقا احمد، آقا محمد، مهدی، هر سه یا هر کرا دانی نگارش کن و سفارش نمای که شترواری نوبر خوش چرک یا کرمانی یا تخم بم و اگر هر سه باشد خوشتر، یکه چین و دست گزین و پیش از آنکه یاران از چشم داشت خسته شوند و من به شاخچه فرو گذاشت شرم آگین و سرشکسته روانه ری ساز و نگارش های پوزش آویز انباز وی، کوتاهی را جز رنجش من و بیغاره یاران انجمن سودی نیست. زیان را سود مخوان و بد افتاد بهبود مدان. زود این کمینه فرمایش را آرایش انجام بخش و پیرایه فرجام ده، تخته زیرین استرخ«نهرود» را راست و سنجیده نه کاج و پیچیده بدان راه و روش که احمد را نگارش رفت و خود نیز سفارش کردی، نیزاری سبز و خرم و از هسته کاری درختستانی انبوه و درهم برساز. بادام و پسته نیز چندانکه توانی ببر و در کار بزرگرهای «چادرگله» و «تبت» و «باغ هنر» را بر کاشتن اینها که گفتم و امرود و توت سیاه و هر بیخ و شاخ که در آن ریگ بوم و سنگلاخ ریشه یازد و بالا فرازد، فرمان ده و پیمان گیر.
مرحوم مغفور معتمدالدوله مکرر در محفل عام می گفت : اگرم این فرد بخشند از در نیاز دفتر شعر و انشای خود را تمام دهم. خلاصه تا توانی از دیوان شیخ و خواجه که خداوند اشعار و غزلند، دست گزین فراگیر، و گرد درد از دل مستمع فرا پرداز، بیت:
دوبار خرمای نوبر ری و سمنان را به کار است و پیوسته سرکار خداوندی به سفارش گزارش فرهاد نامه نگار. بارها نگاشته ام وانجام را بر دوش مهین برادر ارجمند گذاشته پذیرش را خوار گرفت و ما را درخت آرزو و امید همه بر جای خوش چرک و خدشکن خسک و خار دمید. راستی اگر پروای انجام و سودای فرجامش نیست خود هم به راهنمونی و دستوری وی میان دربند و بازو بر گشای. جعبه از ایراج فراهم ساز و از باغستان گرمه و مهرجان هر جا خرمای خورا و بایسته بینی و سزا و شایسته شناسی، نوبر خوب خوش چین، خوش چرک و کرمانی و دیگر جورها که پسندیده گزیدگان پسندیده خوار افتد، پاکیزه و دست گزین در جعبه ها برانبای و دوبار شتری که هریک به سنگ کمتر از پنجاه من تبریزی نباشد، به زودی روانه ساز که مرا در سمنان دیده بر راه و سرکار آقا را به ری اندر چشم بر گذرگاه است.