معنی کلمه دادآفرین در لغت نامه دهخدا
پناهت به دادآفرین باد وبس
که از بد جز او نیست فریادرس.اسدی.به دادآفرینی که دارنده اوست
همان جان ده و جان برآرنده اوست.نظامی.به نیروی دادآفرین شاد زی
ز بندی که نگشاید آزاد زی.نظامی.به طامات مجلس نیاراستم
ز دادآفرین توبه اش خواستم.سعدی. || ( نف مرکب ) خالق عدل. پدیدآورنده عدالت. عدل آفریننده و آن صفت خدا قرار گیرد :
بدو گفت یزدان دادآفرین
ترا ایدر آورد از ایران زمین.فردوسی.جهان شد ز دادش پر از آفرین
بفرمان دادار دادآفرین.فردوسی.آن پیمبر کو باعجاز نگین بر انس و جان
بود مستولی بحکم ایزد دادآفرین.عبدالواسع جبلی.|| ( اِ مرکب ) نام نوائی است از موسیقی. ( جهانگیری ).
دادآفرین. [ف َ ] ( اِخ ) نام نیای هجدهم اسپهبد بختیار، جهان پهلوان روزگار خسروپرویز که قصه او در بختیارنامه آمده است و نواده پنجم رستم دستان. ( تاریخ سیستان ص 8 ).