حال آمدن

معنی کلمه حال آمدن در فرهنگ معین

( حال آمدن ) (مَ دَ ) (مص ل . ) بهبود یافتن ، چاق شدن .

معنی کلمه حال آمدن در فرهنگ فارسی

( حال آمدن ) ( مصدر ) چاق شدن فربه گشتن . یا به حال آمدن . بهوش آمدن هوش خود را باز یافتن .

معنی کلمه حال آمدن در ویکی واژه

بهبود یافتن، چاق شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه حال آمدن

و سلخ‌ شوّال نامه وزیر رسید در معنی بوری تگین و بگفته که بسوی او نامه باید از مجلس عالی که «آنچه باحمد نبشته بود مقرّر ما گشت، و خانه او راست، و ما پس از مهرگان قصد بلخ داریم. اکنون باید که رسولی فرستد و حال آمدن بخراسان و غرض که هست بازنماید تا بر آن واقف شده آید و آنچه بصلاح و جمال‌ او بازگردد فرموده شود.» امیر بونصر را گفت: آنچه صواب باشد درین باب بباید نبشت، خطایی برسم‌، چنانکه اگر این نامه بپسران علی‌تگین‌ رسد زیانی ندارد. و استادم نامه نسخت کرد، چنانکه او کردی، که لایق بود در چنین ابواب، مخاطبه امیر فاضل بداد و وی را امیر خواند، و درج نامه وزیر فرستاده شد.
شناخته شده‌ترین نقاشی او کشاورزان را در حال کار کردن در روی زمینترسیم می‌کند. نقاشی او از گله‌های گوسفند، به ویژه محبوب حامیان آمریکایی او بود. چنان محبوب که در حقیقت تفاوت قیمت تابلو گوسفندان در حال آمدن و رفتن افزایش یافت.
به گواهی کتاب و عقل بر دانا واجب است مر علم حقیقت را بشرح و بیان بفهم مستجیب نزدیک گردانیدن و راه پرسیدن اندر علم بر شاگرد ببرهان عقلی و ایات قرآن گواه کردن تا عالم بنفس خویش مزدومند شود و رنج او مر متعلم را برومند گردد. پس ما گوئیم که پیش از این اندرین، کتاب باز نمودیم کز خاصیت عقل است اختیار نیکوکردن و از زشتی و ناپسند دور بودن، و اکنون گوئیم ، که: نیکو داشتن مر نیکو را امر معروف باشد و زشت داشتن مر زشتی را باز داشتن باشد از منکر، و این حال بهمه عقلها اندر است و همه رسولان از خدای تعالی بر استوار کردن این دو حال آمدند: بامر معروف و نهی منکر، و هیچ عاقل نیست که چون زشتی بکند نداند که آنچ او کرد زشت است، از بهرآنک عقل را بگواه حاجت نیست از بیرون خویش، و مثل آن چنان است که کسی که او دروغ گوید بسبب کشیدن فائده یی سوی خویش یا بسبب دور کردن رنجی از خویشتن یا بیدادی بکند و مردمان را چنان نماید که او راستگوی و حقگوی است و سوی مردمان چنان باشد بظاهر گفتار که او راستگوی و دادگر است و لکن نزدیک خویش مروراً گواهی نباید که بدان سوی خویش راستگوی شود، از بهر آنک عقل دروغ نگوید و او بنزدیک خویش و نزدیک خدای دروغ زن و بیدادگر باشد، دروغ و بیداد اندر نفس او نگاری شود که هرگز آن نگار پاک نشود، و امروز دانستن او مران دروغ را بیچارگی اندر ذات خویش که سوی خویش بهیچ حیلت مر خویش را راست گوی نتواند کردن گواهی همی دهد که آن نگار دروغ و بیدادی ازو بخواهد شدن، و اگر ازین عالم بی توبه بیرون شود آن نگار بیدادی اندر نفس او درد و عذاب گردد و بحسرت و پشیمانی بماند ابد الابدین، و گر بوقتی از وقتها اندر حال زندگانی این جهانی گناهان خویش را یاد آرد وزان توبه کند و نیز بچنان دروغ و گناه بازنگردد و مکافات آن بکار نیکو بکند آن کار زشت از نفس او پاک شود، و گر همچنان بی توبه از ین عالم برود اندران رنج جاودانه بماند، از بهر آنک تباه کردن آنرا اندران عالم روی نیست، چنانک خدای تعالی همی گوید، قوله « و حرام علی قریه اهلکنا ها أنهم لا یرجعون» گفت: حرام است بر آن دیه که آنرا هلاک کردیم که ایشان با این جهان آیند. و نیز گوئیم که هر نفسی نگارهای زشت که کرده باشد بدین جهان بدان بیاویزد و اندامهای او بران کار بروگواهی دهد. دلیل بر درستی، این دعوی آنست از روی عقل که مردم بدکرداری بدین اندامها تواند کردن که برجسم مردم دست افزارهای نفس است، و هر که چیزی بخورد دهان و کام او مرورا گواهی دهد بچگونگی مزه آن طعام، و گر زنا و لواطت کند فرج او بدان لذت که بباید مر نفس را خبردهد، و همچنین چشم بدانچ ببیند گواه نفس است، اگر آنچ بیند زشت یا نیکو خبر آن براستی پیش نفس برد و بگوید که چه دیدم، و گر از کسی چیزی بستاند بدست ستاند و دست گواهی دهد مر ذات نفس را که من ستدم، و هم امروز این آلتها با نفس مردم خود سخن می گوید و هیچ کس مرین حال را منکر نتواند شدن. پس چرا عجب باید داشتن از آنک روز قیامت همین گواهی اندران نفس بدکردار نگار کرده باشد که اندر هر اندامی ازین اندامها از نفس مردم شاخی است که آن اندام آن فعل بقوت آن شاخ کند کز شاخهای نفس بدو پیوسته بود و گوئیم که هر فعلی کزین آندامها بیاید از بد و نیک آن فعل اندر نفس مردم نگار کرده شود. و گواه است بردرستی این قول آنچ خدای تعالی همی گوید قوله: « یوم تشهد علیم ألسنتهم و أیدیهم و أرجلهم بما کانوا یعملون» گفت: آن روز گواهی دهند بریشان زبانهای ایشان و دستها و پایهای ایشان بدانچ کرده باشند. پس گوئیم که کارهای مردم اندر نفس مردم نگار شود و نفس نامه یی گردد نیک و بد نبشته چنانک هم او خود آن نبشته را بخواند و همه نفسها مران بدکردار را بشناسد، از بهر آنک نفسها اندر آن عالم مجرد باشد از کالبد و از تاریکی، طبیعت، چنانک خدای تعالی همی گوید، قوله : « فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره» گفت: هر که همسنگ ذره یی اندرین جهان نیکی کند مرانرا ببیند و هر که همسنگ ذره یی بدی کند مرانرا ببیند. و سخن نیکو کرداران هم چنین است، اگر کسی راستگوی و حقشناس و نیکوخواه و نصیحت کار باشد و مردمان مرورا دروغ زن و مبطل و بدخواه و خائن دارند او بنزدیک خویش و نزدیک خدای راستگوی و محق باشد، پس علم او براستی و حق خویش صورت نفس او باشد و بنیکویی صورت خویش مرو را لذتی و شادی یی و توانگری بحاصل آید که آن شادی و توانگری جاوید با او بماند، چنانک خدای تعالی گفت اندر صفت بدکرداران و نیکوکاران، قوله « انه من یأت ربه مجرماً فان له جهنم لایموت فیها و لا یحیی و من یأته مؤمناً قد عمل الصالحات فأولئک لهم الدرجات لعلی جنات عدن تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و ذلک جزاء من تزکی» گفت: هر که گناه کار به پیش خدای شود مروراست دوزخ که اندرو نه زید و نه میرد و هر که پیش خدای شود مؤمن و کردارهای نیک کرده ایشانراست درجات برترین بهشتهای جاوید که جویها زیر او همی رود و جاوید ایشان اندرو باشند آنست مکافات آنکسی که خویشتن را پاکیزه کند. و دلیل بردرستی این حال ظاهر مردم است که او بدین صورت جسدانی نکو چهره و درست اندام است شادمانه باشد بدرستی و نیکویی خویش و خرمی گذرنده است بگذشتن صورت جسدانی، که همه مردم بریقین است از مرگ خویش و ناچیز شدن جسد، و همچنین هر مردم که داند که چهره او زشت است و اندام او ناقص است او همشه اندوهکین باشد و از دیگر مردمان پرهیز کند و شرم زده باشد، و لکن این اندوه گذرنده است بگذشتن زندگانی این جهانی و شادی و خرمی و خوشی و توانگری و نیکویی و غم و اندوه و زشتی و دشواری و درویشی نفسانی باقی است ببقاء نفس ناطقه. همه خداوندان خرد مقرند که نفس نمیرد و باقی شود اندر عالم علوی پس از جدا شدن از جسد، و اندر عقل چنان لازم است که نفس مردم پس از شناخت توحید باقی باشد، از بهرآنک جسدها بنفس زنده است و نفس لطیف است و گر نفس نیز زنده به چیزی دیگر بودی بایستی که نفس مرده یافتیمی و روح ازو جدا شده چنانک جسد بی روح همی یابیم، و نیز اگر مر نفس لطیف را روحی روابودی همچنین ارواح بی نهایت شدی. پس چون حال چنین بود، واجب آید که ارواح را نهایت باشد یا یکی باشد یا هزاران بدو زنده باشند و او خود بذات خویش نامیرنده باشد. و چون آفرینش او دوگونه یافتیم، یا لطیف یا کثیف، و کثیف را میرنده یافتیم و لطیف بخلاف آن بود، دانستیم که لطیف نامیرنده است، و پس از هر رویی زندگی لازم است، پس نفس مردم عاقل نیکوکردار گستاخ و امیدوار باشد که پاداش کار نیکوی خویش از آفریدگار بسزای کار خویش بیابد و ایمن و آرمیده باشد از بیم بادآفراه که پاداش بدکرداران است چنانک خدای تعالی همی گوید قوله: « یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و أدخلی جنتی» همی گوید: ای نفس آرمیده باز آی سوی پروردگارت خشنود و پسندیده و اندر آی ببندگان من و اندر بهشت من. درست کردیم خردمند را که نفس مردم باقی است.
اما اشتراک به میان این سه نفس بدان است که وجود ایشان همه به آغاز جز اندر مزاج جسدی نباشد، و لیکن آمدن این دو روح (کز او یکی نباتی است و دیگر حیوانی است) از تاثیر اجرام فلک است اندر مزاج استقس. و حال آمدن نفس ناطقه اندر (این) مزاج به خلاف آن است نزدیک حکمای دین حق که اسلام است، و حکمایی که مر ایشان را متالهان گویند از قدمای فلاسفه هم بر این اند و (گویند کاین نفس جوهری است الهی ابداعی و شایسته مر قبول صفات الهی را و بقای ابدی را، و گویند که پس از فنای کالبد مر او را به ذات خویش قیام است و مر آن دو روح دیگر را ثبات و وجود به ثبات و وجود کالبد است و ثبات و وجود کالبد به تاثیر اجرام فلک است. و ما خواهیم که دلیلی مختصر بگوییم بر درستی این اعتقاد که حکمای دین حق و متالهان بر آنند،) و بدین دلیل مظاهرت و نصرت کنیم مر دین حق را که ما بر آنیم.
در سال ۱۹۰۳–۱۹۰۴ مونک نشان داد که سبک وحشی‌گری (فویست) در حال آمدن است. به‌دلیل رنگ‌های نامتعارف آن‌ها این آثار برایش جذاب بودند. بعد از این که در سال ۱۹۰۶ این سبک خود را نشان داد، مونک بر روی بسیاری از آن‌ها کار کرد. در طول این زمان مونک نظرات زیادی را برای این پرتره‌ها و نقش‌ها به خود جلب کرد. بعد از این زمان در سال ۱۹۰۷ او مجدداً توجه خود را به فیگورهای انسانی و موقعیت‌های متفاوت تر جلب کرد.