تزییف

معنی کلمه تزییف در لغت نامه دهخدا

تزییف. [ت َزْ ] ( ع مص ) نبهره کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). ناسره و ناروان گردانیدن دراهم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ناسره کردن درم. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) : و چون پدرش از این شیوه عاری بود پسر بدین تلبیسات و تزییفات در جنب او عالمی متفوق می نمود. ( جهانگشای جوینی ). || تحقیر و تصغیر کسی. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || بلند و مرتفع ساختن بناء. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

معنی کلمه تزییف در فرهنگ معین

(تَ یِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - ناخالص کردن مسکوک . ۲ - کوچک کردن . ۳ - مردود گردانیدن .

معنی کلمه تزییف در فرهنگ عمید

ناسره و ناروا کردن مسکوک.

معنی کلمه تزییف در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ناسره داشتن نبهره داشتن نادرست خواندن .
نبهره کردن ناسره و ناروان گردانیدن دراهم .

معنی کلمه تزییف در ویکی واژه

ناخالص کردن مسکوک.
کوچک کردن.
مردود گردانیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تزییف

هر دو را پیش خواند و گفت: مرا عزیمتِ لشکر کشیدن است بر آن صوب و گرفتنِ آن ملک آسان و سهل می‌نماید مرا. رایِ شما در تصویب و تزییفِ این اندیشه چه می‌بیند؟ هنج گفت : پادشاهان به تأییدِ الهی و توفیقِ آسمانی مخصوص‌اند و زمامِ تصرّف در مصالح و مفاسد و مسرّات و مساآت در دستِ اختیار ایشان بدانجهت نهادند که دانشِ ایشان به تنهایی از دانشِ همگنان علی‌العموم بیش باشد و اگرچ «وَ شَاوِرهُم فِی الاَمرِ»، هیچ پادشاهِ مستبدّ را از استضاءت به نورِ عقلِ مشاوران و ناصحان مستغنی نگذاشته‌ست ، امّا به وقتِ تعارضِ مهمّات و تنافیِ عزمات هم رایِ پاک ایشان از بیرون شوِ کارها تفصّی بهتر تواند جست، لیکن من از مردمِ دانا و دوربین چنان شنیدم که هرچ نیکو نهاده بود ، نیکوتر منه ، مبادا که از آن تغییر و تبدیل و مبالغت در اکمالِ تعدیل نقصانی به وضعِ حال درآید و به توهّمِ نسیئه که دایر بود بَینَ طَرَفَیِ الحُصُولِ وَ الاِمتِنَاعِ ، آنچه نقد داری، از دست بیرون رود ، این زایل گردد و شاید که در آن نرسی و بعد از تحمّلِ کلفتها و تعمّلِ حیلتها جز ندامت حاصلی نباشد و گفته‌اند : بر هر نفسی از ناقصاتِ نفوس آدمی‌زاد دیوی مسلّط است که همیشه اندیشهٔ او را مخبّط می‌دارد و نامِ او هَوجَسَا نهاده‌اند که دایم بادِ هواجس هوی و هوس در دماغِ او می‌دمد و بر هر مقامی از مساعیِ کار خویش که پیش گیرد، گوید فلان معنی بهتر تا بر هیچ قدمی ثبات نکند و گفته‌اند: سه گناه عظیم است که الّا رکاکتِ عقل و سماجتِ خلق و سخافتِ رای نفرماید یکی خون ریختنِ بی‌گناه، دوم مالِ کسان طلبیدن بی‌حق، سیوم هدمِ خانهٔ قدیم خواستن؛ و ازین هر سه تعرّضِ خانهٔ قدیم مذموم‌تر ، چه آن دو قسم دیگر از گناه ، اگر نیک تأمّل کنی ، درو مندرج توانی یافت و بدانک آفریدگار، تَعَالی و تَقَدَّسَ ، تا نظر عنایت بر گوهری نگمارد، او را به دولتِ بزرگ مخصوص نگرداند و ارادهٔ قدیمش ادامتِ آن خانه و اقامتِ آن دولت آشیانه اقتضا نکند. شیر پادشاهی‌ست پادشاه‌زاده از محتدِ اصیل و منشأ کریم و اثیل ، شهریاری و فرمان‌روابی بر سباعِ آن بقاع از آباءِ کرام او را موروث مانده و به کرایمِ عادات آثار مکتسباتِ خویش با آن ضمّ گردانیده. چون بخاصّهٔ تو هیچ بدی ازو لاحق نشده‌ست و سببی از اسبابِ دشمنانگی که مبدأ این حرکت را شاید ، صادر نیامده، این کار را متصدّی چگونه توان شد و آنگه شیر خصمی چنان سست صولت هم نیست و کارِ پیگار او چنان سهل المأخذنی که گستاخ و آسان پای در دایرهٔ مملکتِ او توان نهاد و مرکزِ آن دولت بدست آورد. نیک در انجام و آغازِ این کار نگه باید کرد و مداخل و مخارجِ آن به فکری صایب و اندیشه‌ای شافی بباید دید، چه هر کار که ضرورتی بر آن حامل نبود و موضوعِ آن در حیّزِ مصلحتی متمکّن نباشد ، مبادرت ( بر ) آن جز بر بی‌خردی و بدرایی محمول نتواند بود، چنانک اشارتِ نبوی بر آن رفته‌ست : مِن حُسنِ اِسلَامِ المَرءِ تَرکُهُ مَالَایَعنِیهِ . شاه روی به زنج آورد که تو چه می‌گویی؟ زنج گفت : سخنهایِ هنج همه نقش نگینِ مصلحت و مردمهٔ دیدهٔ صواب شاید بود، لیکن همانا از بیدادگری شیر بر ضعافِ خلق که روز به روز متضاعف‌ است، خبر ندارد و قضیهٔ عدلِ پادشاه و احسانِ نظر شاملش آنست که خلایق را از چنگالِ قهر او برهاند و آن ولایت از دست تغلّب او انتزاع کند و پادشاه را چون خرج از دخل افزون بود و در بسطتِ ملک نیفزاید و از عرصه‌ای که دارد به گامِ طمع تجاوز ننماید ، خرج خزانه هم از کیسه‌ی بی‌مایگان باید کرد، تا نه بس روزگاری رعایا درویش و خزانه تهی و پادشاه بی‌شکوه ماند ع ، وَ الدَّرُ یَقطَعُهُ جَفَاءُ الحَالِبِ . شاه را این عزم به نفاذ باید رسانید .
داستان گفت: به هر بدی که روزگار به روی دوستان آرد، از دوست بریدن و پشت بر کار او کردن از قضیّتِ مکارم و سجیّتِ اکارم دور افتد؛ بلک در حالتِ شدّت ورخا و خیبت ورجا باید که یکی باشد. من همین ساعت به خدمتِ ملک روم و به لطایفِ تدبیر خلاصِ تو بجویم و کار به مخلصِ خیر رسانم و فرجهٔ فرجی از مضیقِ این حبس پدید آرم پس از آنجا به خدمتِ ملک رفت، اتّفاقاً خرس حاضر بود ؛ اندیشه کرد که اگر سخنِ دادمه به حضور او گویم ، ناچار باعثهٔ عداوت از نهادِ او سر برآرد و زبانِ اعتراض بگشاید و قوادحِ عرض آغاز نهد و نگذارد که سخنِ من در نصابِ قبول افتد و اگر به غیبتِ او گویم، شاید که چون خبردار شود، بعد از آن فرصتی طلبد ئ باختلاسِ وقت اساسِ گفتهٔ من جمله منهدم کند و قواعدِ سعیِ مرا منخرم گرداند و به ابطالِ غرضِ من میانِ جهد ببندد و هر آنچ مقرّر کرده باشم به تزییف رساند و گفته‌اند: مکیدتِ دشمنان و سگالشِ خصمان در پرده کارگرتر آید که آب که در زیرکاهِ حیلت پوشانند ، خصم را به غوطهٔ هلاک زودتر رساند و مَا حِیلَهُ الرِّیحِ اِذَا هَبَّت مِن دَاخِلٍ ؟ باز اندیشید که با حضورِ او اولیترست، چه اگر خرسِ ظاهراً به مدافعتِ من قدم در پیش نهد و آنچ در باطنِ او از حقدِ دادمه متمکّن است، به عبارت آرد. لاشکّ شهریار بداند که سخن او به غایلهٔ غرض منسوبست و به شایبهٔ حسد مشوب؛ اگر ناوکی از شستِ تعنّت رها کند، بر نشانهٔ غرض نیاید؛ پس داستان افتتاحِ سخن به دعایِ شهریار کرد و گفت: از کرایمِ عاداتِ شاهان و محاسنِ شیمِ ایشان یکی عطابخشی است و یکی خطا بخشایی ، چه استغناءِ مردم از مال ممکن است، اما عصمتِ کلی از گناه هیچکس را مسلّم نیست و محقّقانِ شرع را خلاف است تا صد و بیست چهار هزار نقطهٔ نبوّت با کمالِ حالِ خویش ازین دایره بیرون‌اند یا نی اگرچ دادمه مجرم است اما اعترافِ او به جریمهٔ خویش ضمیمهٔ شفاعتِ من می‌شود. اگر شاه ذیلِ عفو بر عثراتِ او بپوشاند، از کمالِ اَریَحیّت و کرمِ سجیّتِ او دور نیفتد وَ الکَرِیمُ مَن عَفَا عَن قُدرَهٍٔ ملک چون این سخن استماع کرد، دانست که داستان را ازین کلمات و تقریرِ این مقدمات غرضِ کلّی و مقصودِ جملی جز نیکونامی خداوندگار و اشاعتِ ذکر او به حسنِ سیرت نیست و حمایتِ جانبِ دادمه فرع آن اصل می‌شناس . آخر جموحِ طبیعتش رام شد و زمامِ اهتمام به جانبِ او کشیده آمد، سر در پیش افکند و در موقفِ تردّد و تحیّر ساعتی بماند. خرس اندیشید که خاموشیِ ملک دلیلِ رضای اوست به خلاصِ دادمه؛ و دشمن که افتاد، در لگدکوبِ قهر باید گرفت تا برنخیزد. پس گفت: ملک نیک داند که مردمِ بد‌گوهر به مارِ گزاینده ماند و مار که آزرده شد، سر کوفتن واجب آید و الّا از زخمِ دندانِ زهر‌افسایِ او ایمن نتوان بود.
فما لکم اینجا سخن تمام شد. میگوید: ایّ شی‌ء لکم فی عبادة الاوثان؟ چه حاصل است شما را در پرستش بتان و چه چیز یافتید از آن؟ آن گه گفت: کَیْفَ تَحْکُمُونَ چه حکم است این که خدای را جلّ جلاله شریک و انباز می‌گویید و بتان را با وی برابر می‌نهید؟ وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ ای کلّهم و قیل، رؤساؤهم لأنّ السّفلة یتّبعون قولهم إِلَّا ظَنًّا یظنّون الباطل حقا و الاصنام آلهة فیدینون به و یدعون النّاس الیه و یقولون انّها تشفع لهم عند اللَّه. و اصل الظّنّ وقوع معنی فی النّفس قبل تحقیقه او تزییفه فیستعمل مرّة للتحقیق فیکون الیقین کقوله: الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ و یستعمل مرّة للتّزییف فیکون الکذب و الباطل. کقوله: إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً ای انّ الظّن لا یقوم مقام العلم و ذلک فیما تعبّد الانسان بعلمه کالتّوحید و اصول الدّین. فامّا الفروع فالعمل بالظّن فیها جایز إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ من اتّباع الظّنّ و اعتقاد الباطل.
باوی بصرف تهنیت امروز نقدهاست وان جمله را کمال تو تزییف میدهد
نه بیمار تضعیف و تزییف ناقل نه محتاج توثیق و تعدیل راوی