ترازو دار

معنی کلمه ترازو دار در لغت نامه دهخدا

ترازودار. [ ت َ ] ( نف مرکب ) وزّان. سنجنده. وزن کننده. آنکه دارای ترازوست و اشیاء را سنجد و وزن کند. آنکه چیزها را در ترازو کشد و تعیین وزن آنها کند. ترازوسنج :
سرم زآن جفت زانو شد که از تن حلقه ای سازم
در آن حلقه ترازودار، بیاعان روحانی.خاقانی.فرستم تا ترازودار شاهان
جوی چندم فرستد عذرخواهان.نظامی.سنگ کم گر نزدی ماه ترازودارم
بار دل همچو ترازو نشدی بسیارم. سیفی ( از آنندراج ).

معنی کلمه ترازو دار در فرهنگ فارسی

وزان سنجنده وزن کننده آنکه دارای ترازوست و اشیائ را سنجد و وزن کند آنکه چیزها را در ترازو کشد و تعیین وزن آنها کند ترازو سنج .

معنی کلمه ترازو دار در ویکی واژه

ترازو دار (جمع ترازو دار‌ها)
متصدی باسکول

جملاتی از کاربرد کلمه ترازو دار

جز ید قدرت ترازو دار نبود گر به فرض بار عظمت سر فرود آرد به میزان قیاس
سرم زان جفت زانو شد که از تن حلقه‌ای سازم در آن حلقه ترازو دار بیاعان روحانی
نظر کن در ترازو داری آن خورشید تابان را اگر در پله میزان ندیدی ماه کنعان را
در ره عشقت ترازو دار چرخ مفلسی را همچو زر بر می‌کشد
فرستم تا ترازو دار شاهان جوی چندم فرستد عذرخواهان
گرفته ماه ز بهر شرف بکف شاهین که بزم عیش و طرب را شود ترازو دار
نقد یک بوسه به صد جان گران مایه نداد داد از این سنگ که لعلش به ترازو دارد
ترازو دار دکان های او جور خریداران او سوداگر نور