معنی کلمه بلند شدن در لغت نامه دهخدا
- بلند شدن آتش ؛ شعله ور شدن آن. زبانه کشیدن آن :
امروز بکش چو میتوان کشت
کآتش چو بلند شد جهان سوخت.سعدی.- بلند شدن آفتاب ؛ برآمدن خورشید. طلوع کردن آفتاب :
شب تیره تا شد بلند آفتاب
همی گشت با نوذر افراسیاب.فردوسی.- بلند شدن اقبال ؛ خوشبخت شدن :
چون دولت زمانه محال است بی زوال
گیرم چو آفتاب شد اقبال من بلند.اثر ( از آنندراج ).- بلند شدن ( گشتن ) بها ؛ گران شدن نرخ. ( از آنندراج ) :
دامن دریا ز کف بگذار تا گوهر شوی
قطره را از گوهر ذاتی بها گردد بلند.میرزا رضی ( از آنندراج ).- بلندشدن گوشه یا طرف ابرو ؛ صاحب آنندراج گوید درمقام بی دماغی استعمال کنند، و بیت ذیل را شاهد آورده است از صائب :
کدام گوشه ابرو بلند شد یارب
که همچو قبله نما قبله گاه میلرزد.
اما شاهد ظاهراً با معنی تطبیق نمی کند. و رجوع به بلند کردن طرف ابرو شود.
|| عروج کردن. صعود کردن. برآمدن. || دراز شدن ( شب و روز ). ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( از آنندراج ). طویل شدن. مدید شدن. ممتد گشتن :
محو شد نور خرد تا شد مرا سودا بلند
روزها کوتاه گردد چون شود شبها بلند.صائب ( از آنندراج ).- بلند شدن روز ؛ طولانی شدن آن. دراز شدن آن. امتغاط. مَتح.
- بلند شدن سخن ؛ طولانی شدن آن. ممتد شدن آن. بدرازا کشیدن آن :