[ویکی الکتاب] ریشه کلمه: فصم (۱ بار) شکستن. قطع کردن. «فَصَمَ الشَّیْءَ: کَسَّرَهُ مِنْ غَیْرِ بَیْنُونَةٍ - فَصَمَ الشَّیْءَ: قَطَعَهُ». انفصام: قطع شدن. . هر که به طغیانگر کفر ورزیده و به خدا ایمان آورد به دستگیرهای چنگ زده که قطع شدن ندارد. در نهج البلاغه خطبه 107 در وصف آتش آخرت فرموده: «لاتُفْصَمُ کُبُولُها» زنجیرهایش قطع نمیشود این کلمه فقط یکبار در قرآن آمده است.
معنی کلمه انفصام در ویکی واژه
بریده و شکسته شدن. شکستگی، قط
جملاتی از کاربرد کلمه انفصام
این نامه بر سر دو جهان حجت من است کو نامه نیست عروهٔ وثقی است لا انفصام
جمله را بود از جلال ذوالجلال اشتقاق و انفصام و انفصال
ای درازِ احمق و ای سیهگلیمِ نادان، ع ، حَفِظتَ شَیئأ وَ غَابَت عَنکَ اَشیَاءُ خواستی که به اعراض از بار کشیدن شترمرغ باشی و به اندیشهٔ آن به رود زدی که آن زخمهٔ ناساز در پرده بماند، تنت درین اندیشه چون ابریشم باریک شده بود من پشم برو نهادم که هیچ رود که از پشم و ابریشمسازی، سازی نگیرد. خواستی که بعضی از بار نمک بیندازی و حقوق نان و نمکِ من ضایع گذاری، لیکن تو شوربخت، همه ساله شوره خوردهای، ذوقِ دیگ سودایی که میپختی، نشناختی و ندانستی که آن دیگ را هزار خروار ازین نمک درمیباید. این فسانه از بهرِ آن گفتم تا دانی که دشمن نیز از اندیشهٔ مکایدتِ ما خالی نباشد و اما رایِ صلح طلبیدن و از درِ تساهل و تسامح درآمدن و هدایایِ تحف و طرف فرستادن غلط میافتد. هرکه ابتدا به صلح کند، عورتِ عجز خویش بر دشمن ظاهر کرده باشد و او را بر خود چیرهدل و غالبدست و قویرای گردانیده صواب آن مینماید وَاللهُ اَعلَم که رسولی را ارسال کنیم بیانضمامِ هدیّه و تحفه و از خود شکوهمندی و هیبت و انبوهیِ لشکر و یکدلیِ بنده و آزاد بدو نماییم. چنانک از حرب براندیشد و دواعی حمیّت در بواطنِ سپاه تو بجنبد تا ضغینت و حفیظتِ دشمنان در درون دل گیرند و خونِ عصبیّت در اعصابِ دشمنان فسرده شود و نوایرِ حقد و کینه در سینههایِ ایشان منطفی گردد و مرایرِ غضب به انفصام انجامد و اندیشهٔ عافیتطلبی عیافتی و نبوتی از کار جنگ در طباعِ ایشان پدید آرد و رسول از مبانیِ کارِ آن دولت و مسالکِ رسومِ آن قوم نیک بررسد و قیاسِ مقدار لشکر باز گیرد و موافقت و منافقت از عموم متجنّدهٔ ایشان در راهِ بندگی و ایستادگی بکار مصالحِ ملک تمام بشناسد و از شجاعت و جبانت دل و رکاکت و متانتِ رای همه ما را آگاه کند تا تدبیر ما بر وفق مصلحت حال مؤثّر و مثمر آید که خداوندِ جنگ را در سه وقت از اوقات محتاط و بیدار باید بود یکی وقتِ پیروزی و ظفر بر خصم تا سهواً او عمداً حرکتی حادث نشود که فایدهٔ سعی را باطل کند، دیگر وقتِ صلح و مسالمت تا بأحسَنِ الوُجوه کار چنان دست درهم دهد که خصم را مقامِ خوف و طمع باقی ماند، سیوم وقتِ تعلّل و تأمّل کردن و روزگار بردن تا مگر بألطَفِ الحِیلَ آفتِ حرب و قتال از میانه به کفایت رسد.
روز ز مردان مجرد جو ردای فقر از آنک عروه وثقی ست هر تاری ازان بی انفصام
تا نیفتد لطف تکلیف از نظام تا شریعت را نیفتد انفصام
عروه وثقی که دائم باد ایمن ز انفصام غیر شرع مصطفی در کل عالم هیچ نیست
پستی و سستی و کسر و انهدام بیوفایی و سقوط و انفصام
حبل و دادش ز پی اعتصام عروه وثقی است بلا انفصام
قصّة الشوق لانفصام لها حبّکم دونها لسان الحال
و لیکن چون دستور مراسم معدلت نه برینگونه ورزد، جز انفصامِ عروهٔ پادشاهی و انهدامِ عمدهٔ دولت ازو حاصل نشود. وَ المُلکُ یَبقَی مَعَ الکُفرِ وَ لا یَبقَی مَعَ الظُّلمِ