استعادت

معنی کلمه استعادت در فرهنگ معین

(اِ تِ دَ ) [ ع . استعادة ] (مص م . ) نک استعاده .

معنی کلمه استعادت در فرهنگ عمید

۱. بازگشت چیزی را خواستن.
۲. برگرداندن.
۳. تکرار کردن.

معنی کلمه استعادت در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) طلب عود کردن بارگشت چیزی را خواستن دوباره خواستن . ۲ - ( مصدر ) عادت بچیزی کردن .

معنی کلمه استعادت در ویکی واژه

نک استعاده.

جملاتی از کاربرد کلمه استعادت

استاد ابوعلی، رحمه الله علیه، می گوید: از بزرگترین پادشاهان روزگار مشاهده کرده ام که این کلمات را استعادت می کرد و از مطابقت این معانی با احوال خویش در باطن تعجب می نمود، و کسانی که در ظاهر احوال ملوک نگرند و زینت و مسند و سریر و مفرش و ملبس و غلامان و بندگان و نواب و حجاب و خدم و حشم و مواکب و جنایت و کوکبه و دبدبه ایشان بینند، گمان برند که بدین تجمل و تجبر ایشان را ابتهاج و مسرت و تمتع و لذت بی نهایت باشد، لا لعمر الله، که ایشان در اثنای این احوال از افکار نظارگیان غافل باشند، و به اندیشه های ضروری از تدبیر و ترتیب کار خویش، چنانکه بعضی شرح داده آمد، مشغول. و اگر کسی خواهد، از حال مالک و ملک او، اگرچه اندک بود، دلیل تواند ساخت بر حال ملک و ملک او و اگرچه بسیار بود. و به تجربه و قیاس این معنی اعتبار گیرد تا آنچه گفتیم او را واضح شود. و تواند بود که اگر کسی ناگاه به ریاستی یا پادشاهیی رسد روزی چند، در ابتدا ازان التذاذی یابد، و چون چشمش بر مشاهده آن اسباب بنشیند بعد ازان آن را چون دیگر امور طبیعی شمرد و القای بصر بر چیزهایی کند که از دایره تصرف او خارج افتد و بر اقتنای آن حرص نماید، تا اگر فی المثل دنیا و آنچه در دنیاست بدو دهند تمنای وجود عالمی دیگر کند، و یا همتش در طلب بقای ابدی و ملک حقیقی ترقی نماید، تا جملگی امور پادشاهی و اسباب جهانداری برو وبال شود. فی الجمله حفظ ملک و ضبط مملکت در غایت صعوبت بود از جهت انحلالی که دنیا در طبیعت دارد و تلاشی و تفرقی که استجماع ذخائر و کنوز و اجتماع عساکر و جنود را در عقب است و آفات و احداثی که به دیگر اصناف یسار و ثروت متطرق شود. اینست حال طالبان نعمتهای مجازی.
و بباید دانست که اصل کلی در تدبیر منزل آن بود که همچنان که طبیب در حال بدن انسان نظر کند، از جهت اعتدالی که به حسب ترکب اعضا مجموع ترکیب را حاصل آید، و آن اعتدال مقتضی صحت بدن و مصدر افعال بود بر وجه کمال، تا اگر آن اعتدال موجود بود آن را محافظت کند، و اگر مفقود بود استعادت نماید، و چون در عضوی از اعضا خللی حادث شود درعلاج آن عضو مصلحت عموم اعضا نگاه دارد، و خاصه مصلحت عضوی رئیس که مجاور او بود به قصد اول، و بعد ازان مصلحت آن عضو به قصد ثانی، به حدی که اگر صلاح عموم اعضا در قطع و کی آن عضو بود قطع نظر کند از اصلاح آن عضو، و به قطع و قلع آن مبالات نکند تا فساد به دیگر اعضا سرایت نکند هم بر این نسق مدبر منزل را رعایت صلاح عموم اهل منزل واجب بود، و نظر او به قصد اول بر اعتدالی که در تألیف افتد مقصور، و محافظت آن اعتدال یا استردادش بر وجه صواب مقدر، و در تدبیر حال یک یک شخص به معالجه ای که طبیب یک یک عضو را کند مقتدی؛ چه هر یکی از ارکان منزل به نسبت با منزل به مثابت هر یکی از اعضای مردم باشند به نسبت با مجموع بنیت، بعضی رئیس و بعضی مرؤوس و بعضی خسیس و بعضی شریف، و هر چند هر عضوی را اعتدالی و فعلی خاص بود لیکن فعل همه اعضا به مشارکت و معاونت غایت همه افعال بود. همچنین هر شخصی را از اشخاص اهل منزل طبعی و خاصیتی بود به انفراد، و حرکات او متوجه به مقصدی خاص که از افعال جماعت نظامی که در منزل مطلوب بود حاصل آید، و مدبر منزل که به منزلت طبیب بود از وجهی، و به منزلت یک عضو که شریف تر بود از اعضا به اعتباری، باید که بر طبیعت و خاصیت و فعل هر شخصی از اشخاص اهل منزل واقف بود، و بر اعتدالی که از تألیف آن افعال حاصل آید واقف، تا ایشان را به کمالی که مقتضی نظام منزل بود برساند، و اگر مرضی حادث شود آن را زایل کند.
تو آفتاب عالم هستی و جان ما دایم ژنیش روی تو در استعادت است
ز یأسم کار تا آنجا رسیده که میکردند یاسین استعادت