اذله

معنی کلمه اذله در لغت نامه دهخدا

اذله. [ اَ ذِل ْ ل َ ] ( ع ص ،اِ ) ج ِ ذلول. نرم شوندگان. || نرم دلان. || ج ِ ذلیل. خوارشدگان. خواران. ذلیل شدگان.

معنی کلمه اذله در فرهنگ معین

(اَ ذِ لِّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - جِ ذلیل ، ذلیل شدگان . ۲ - جِ ذلول ، نرم دلان .

معنی کلمه اذله در فرهنگ عمید

۱. [جمعِ ذلیل] = ذلیل
۲. [جمعِ ذلول] = ذلول

معنی کلمه اذله در فرهنگ فارسی

جمع ذلیل، و جمع ذلول
( صفت ) ۱ - جمع : ذلیل ذلیل شدگان خوار شدگان خواران . ۲ - جمع : ذلول نرم شوندگان نرم دن .

معنی کلمه اذله در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَذِلَّة: ذلیلان
معنی أَضَلَّهُ: گمراهش کرد
ریشه کلمه:
ذلل (۲۴ بار)

معنی کلمه اذله در ویکی واژه

جِ ذلیل ؛ ذلیل شدگان.
جِ ذلول ؛ نرم دلان.

جملاتی از کاربرد کلمه اذله

ذلیل دوست بود عاشق و عزیز عدو اذله و اعزّه بفیض گفت صریح
باحفص گفت: که این ما کرده‌ایم، هم ما را پاک باید کرد، و آنچه فتوح است درویشان را بکار باید برد، کرفها برگرفته بودند که کس در رسید بباحفص، که ای شیخ! خویشتن فرو شوی و جامه درپوش! که شیخ بومزاحم در رسید «از پارس». گفت: اگر او آن بومزاحم است، کی من شناسم، مرا شاید که او مرا چنین بیند. در وقت بومزاحم در رسید، آن حال بدید سلام کرد، و در وقت جامه بسر بیرون افگند، و کرفه برگرفت و در کار ایستاد. قال ابوعمرو بن نجید: من کرمت علیه نفسه، هانت علیه دینه. و قال ابوالحسن البوشنجی الصوفی: من ذل فی نفسه رفع اللّه قدره، و من عزفی نفسه، اذله اللّه فی اعین عباده. و قال! ابراهیم بن داود القصار: من تعزز بشیء غیراللّه فقد ذل فی عزه و قال شیخ الاسلام: ما اعز اللّه عبداً بعزا عزله من ارید له علی ذل نفسه.
ویرا پرسیدند از تصوف: گفت: اسم و لا حقیقة و قد کان قبل حقیقة ولا اسم. بوعثمان مغربی گوید: پرسیدند ویرا: که ظریف که بود؟ گفت: الخفیف فی ذاته و اخلاقه و افعاله و شما یله من عیر تکلف و سئل عنه ما المروة؟ قال حسن السر و قال من ذل فی نفسه رفع اللّه قدره، و من عزفی نفسه اذله اللّه فی اعین عباده
او گفت: طوبی لمن لم یکن له وسیلة الی اللّه سواه، فانه لاوسیلة الیه غیره. هم وی گفت: من ضاع امراللّه فی صغره اذله اللّه فی کبره. ازو پرسیدند: که صوفی که بود و زاهد که؟ گفت: الصوفی بر والزاهد بنفسه. هم وی گفت: که اللّه تعالی بندهٔ خود را از معرفت خودچیزی دهد، و بآن مقدار کی معرفت داده بود بلاها بروی نهد تا آن معرفت او را عون بود برداشت آن بلا.
کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً ای: مثل و عیدی لقریظة مثل ما القی بنو النضیر و کان بینهما سنتان. و قیل: مثل هؤلاء الیهود کمثل مشرکی مکة. ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ یعنی: القتل ببدر و کان قبل غزوة بنی النضیر قاله مجاهد. وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ: مع ذلک فی النار ثمّ ضرب مثلا للمنافقین و الیهود جمیعا فی تخاذلهم فقال: کَمَثَلِ الشَّیْطانِ ای: مثل المنافقین فی وعدهم بنی قریظة بالغرور کمثل الشیطان فی وعده الانسان بالغرور فلمّا احتاج الیه اسلمه للهلاک. فقیل یراد بالانسان الجنس و معناه الّذی یوسوس الیهم بالکفر و یدعوهم الی الجحد. فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِنْکَ یتبرّأ منه اذا رای العذاب یوم القیامة و یقول: إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ و قیل: شبّههم بتسویل الشّیطان الیهم فی قوله: لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلی‌ عَقِبَیْهِ. الآیة کذلک هؤلاء المنافقون غرّوا الیهود بوعد النصرة ثمّ قعدوا عنها وقت الاحتیاج. جماعتی مفسّران گفتند: انسان درین آیه برصیصاء عابد است، راهبی بود در بنی اسرائیل در روزگار فترت صومعه‌ای ساخته بود، هفتاد سال در آن صومعه مجاور گشته و خدای را عزّ و جلّ پرستیده و ابلیس در کار وی فرومانده و از اضلال وی بازمانده و از سر آن درماندگی روزی مرده شیاطین را جمع کرد و گفت: من یکفینی امر هذا الرجل؟ آن کیست از شما که کار این مرد را کفایت کند؟ یکی از آن مرده شیاطین گفت: من این کار کفایت کنم و مراد تو از وی حاصل کنم. بدر صومعه وی رفت بر زیّ و آسای راهبان و متعبّدان. گفت: من مردی راهبم عزلت و خلوت می‌طلبم، ترا چه زیان اگر من بصحبت تو بیاسایم و درین خلوت خدای را عزّ و جلّ عبادت کنم؟ برصیصا بصحبت وی تن در نداد و گفت: انّی لفی شغل عنک، مرا در عبادت اللَّه چندان شغل است که پروای صحبت تو نیست. و عادت برصیصا آن بود که چون در نماز شدی ده روز از نماز بیرون نیامدی و روزه‌دار بود و هر بده روز افطار کردی. شیطان برابر صومعه وی در نماز ایستاد و جهد و عبادت خود بر جهد و عبادت برصیصا بیفزود چنانک بچهل روز از نماز بیرون آمدی و هر بچهل روز افطار کردی آخر برصیصا او را بخود راه داد، چون آن عبادت و جهد فراوان وی دید و خود را در جنب وی قاصر دید. آن گه شیطان بعد از یک سال گفت: مرا رفیقی دیگر است و ظنّ من چنان بود که تعبّد.