جملاتی از کاربرد کلمه آفتاب سوخته
آرام چون سپند نداری به هیچ جای ای آفتاب سوخته روی کیستی
بس که شه چهره برفروخته بود آن گدا ز آفتاب سوخته بود
در آفتاب سوخته گشتند قمریان بر سایههای سرو نشستند زاغها
چرا بدین صفت از آفتاب سوختهای مگر بطرف چمن، آب و آبیاری نیست
بر همه جا تافته چون آفتاب سوخته اوست چه آتش چه آب
لاله ز خون جگر در تپش آفتاب سوخته دامن شده است لعل قبای آمده است