آبداری

معنی کلمه آبداری در لغت نامه دهخدا

( آبداری ) آبداری. ( حامص مرکب ) شغل آبدار :
سوی آبداری رسید آبدار
نکوهیده خواندار برشد بدار.شمسی ( یوسف و زلیخا ). || طراوت. تازگی. ری :
بدین آبداری و این راستی
زمان تا زمان آیدش کاستی.فردوسی.|| ( اِ مرکب ) اسبی یا استری که بر آن اثاث آبدارخانه حمل کنند و نیز خود آن اثاث را آبداری گویند. || نمدی از جنس پست که در سفرها همراه دارند گستردن در منازل را.

معنی کلمه آبداری در فرهنگ معین

( آبداری ) ۱ - (حامص . ) آبدار بودن ، شغل آبدار. ۲ - طراوت ، تازگی . ۳ - ( اِ. ) نمدی نامرغوب که در سفرها مورد استفاده قرار می گرفت .

معنی کلمه آبداری در فرهنگ فارسی

( آبداری ) آبداربودن دارای سمت آبدار شغل آبدار. ۲ - ( صفت ) اسبی یا استری که بر آن اثاث آبدارخانه را حمل کنند . ۳ - اثاث آبدارخانه . ۴ - طراوت تازگی تری . ۵ - ( اسم ) نمدی از جنس پست که در سفرها همراه دارند برای گستردن در منازل .
شغل آبدار

معنی کلمه آبداری در فرهنگستان زبان و ادب

آبداری
{juiciness, succulence} [علوم و فنّاوری غذا] کیفیتی دریافتنی مربوط به حس چشایی که ناشی از وجود آب در مادۀ غذایی است

معنی کلمه آبداری در ویکی واژه

آب‌بداری
نمدی نامرغوب که در سفرهای کاروانی مورد استفاده قرار می‌گرفت.
آبدار بودن، شغل آبدار.
طراوت، تازگی. حالت آبدار.

جملاتی از کاربرد کلمه آبداری

مباد از باده آن لبهای خون آشام تر گردد که تیغ از آبداری تشنه خون بیشتر گردد
ز ابر رحمت عشق است آبداری حسن که آب دیده بلبل بود گلاب تمام
ماند صنما غمزه و رخت را تیغ تو به تیزی و آبداری
سرچشمه هیچ رودخانه دائمی در این استان بوشهر قرار ندارد. دلایل این امر عبارتند از: گرمی هوا، کمی بارش، نبود ارتفاعات بلند، قرار نگرفتن در مسیر بادهای باران‌آور و عدم جذب رطوبت کافی. همه رودخانه‌های استان از استان‌های فارس و کهگیلویه و بویراحمد سرچشمه می‌گیرند. رودخانه‌های دائمی بوشهر عبارتند از: موند (مند)، دالکی، شاپور و حله. رودخانه‌های فصلی نیز عبارتند از: اهرم، شور گناوه، دره آبداری و درهٔ گپ.
سر زلفش ز پیچ و تابداری لب لعلش ز لطف و آبداری
تو چون زیبا درختی آبداری شکفته نغز در باغ بهاری
دل شبنم شد آب از بی قراری گهر دارد تلاش آبداری
بپاسخ ندید ایچ رای درنگ همان آبداری که بودش بچنگ
آبداری می کند شمشیر را خونریزتر در لباس شرم خوبی بیشتر طوفان کند
به آبداری لعل تو چشم بد مرساد! که از نظاره او تشنه می شود سیراب
کلاه گوشه همت بلند کرده ماست چو تیغ کوه ز ابرست آبداری ما