جملاتی از کاربرد کلمه سیماب دل
زآتش عشق رخش سیماب دل را تاب ده گر درون بوته تن کیمیا میبایدت
آستانت گنبد
سیماب گون را متکاست بندهٔ سیماب دل سیماب شد زین متکا
چه شد که رشک برد بر ستاره سیماب دلم به محنت ایام برنمیآید
به حدی گشت کشتنها که سیماب دلیر آمد به قتل شعله چون آب
هست سیماب دلم را زندگی در اضطراب دارد از فیض تپیدن خویش را بر پا چو موج