سر خوردن

معنی کلمه سر خوردن در لغت نامه دهخدا

سر خوردن. [ س َ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) باعث مردن کسان خود شدن. به شآمت و شومی باعث مرگ کسان نزدیک شدن. ( یادداشت مؤلف ). || مأیوس شدن از کاری. سیر آمدن از آن. بی رغبت شدن. ( یادداشت مؤلف ).
سر خوردن. [ س ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) لغزیدن. از سطحی مایل بشیب نشسته و بزیر لغزیدن.

معنی کلمه سر خوردن در فرهنگ معین

( ~ . دَ ) (مص ل . ) (عا. ) دلزده شدن ، ناامید شدن .

معنی کلمه سر خوردن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - لیز خوردن لغزیدن : روی یخها سر خورد . ۲ - فرود آمدن از جایی سراشیب .
لغزیدن از سطحی مایل بشیب نشسته و بزیر لغزیدن .

معنی کلمه سر خوردن در ویکی واژه

(عا.)
scivolare
دلزده شدن، ناامید شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه سر خوردن

ز سر خوردن درخت این برگ و بر یافت ز سر خویش برگ و بر بگیریم
چنان بر من گوارا نیست حلوای ترش رویان که زهر قاتل از دست ای شیرین پسر خوردن
آبروهای خیابانی موجب هدایت و کاستن آب اضافی جمع شده بر روی خیابان می‌شود و برای عابرین امکان عبور بدون نیاز به گذر کردن از چالاب‌ها را فراهم می‌کند و از اینرو خطر سر خوردن را تقلیل می‌دهد.
و عن ابن عباس قال: ما یزال اللَّه یدخل الجنّة و یرحم و یشفع حتّی یقول من کان من المسلمین فلیدخل الجنّة فحینئذ: «یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ» این آیت حجّتست بر معتزله در باب وعید، گوئیم اگر مسلمان گنه کار بگناه خویش جاوید در دوزخ بود با کافران چنانک اعتقاد خبیث ایشانست بایستی که کافران تمنّی اسلام مسلمانان نکردندی و بر فوات آن تحسر نخوردندی، بلکه بر فوت صلاح و پاکی از گناه تحسر خوردندی که بر اعتقاد ایشان صلاح و پاکی از گناهست که مرد را در بهشت آرد نه مجرّد اسلام و گر چنان بودی که می‌گویند ربّ العزّه گفتنی: ربما یودّ الذین کفروا لو کانوا صالحین، چون ربّ العزّه تمنّی ایشان در اسلام بست معلوم شد که اسلام است که مرد را در بهشت آرد وگرچه با آن گناه بود آن گناه او را از بهشت محروم نگرداند و جاوید او را در آتش بنگذارد.
محمدتقی ادیب نیشابوری در زمستان سال ۱۳۴۷ ش. هنگام رفتن به کلاس درس، در پی لغزیدن پا و سر خوردن، دچار شکستگی پا شد و همین رخداد، اسباب خانه نشینی وی را فراهم نمود تا در ۲۱ آذرماه ۱۳۵۵ش (۲۰ ذی‌الحجه ۱۳۹۶ ه‍.ق) چشم از جهان فروبست.
چنین که سرزده در کوی دوست رفتن ماست نه آتشیم بخواهیم تا به سر خوردن
می در کدوی سر که ندارد حلاوتی ای عقل در گذر ز سر خوردن شراب
گر از خون پسر خوردن روا نیست چرا پس خونِ خود خوردن خطا نیست
به خون خود چنان گرمم که از خاک سرکویش نه برگردم به نومیدی نه سرخارم ز سر خوردن
گل سر سبد بوستان خلق من است چو نخل سنگ بر سر خوردن و ثمر دادن