زهوار

معنی کلمه زهوار در لغت نامه دهخدا

زهوار. [ زِهَْ ] ( اِ مرکب ) حاشیه ای که از چوب به الوار و جز آن دهند تا آجر را بدان پیوندند در طاق زدن و جز آن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). لبه. حاشیه. کناره. زوار. ( فرهنگ فارسی معین ).
- زهواردررفته ؛ سخت پیر یا سخت ضعیف. سخت بیکاره و ناتوان : یک کالسکه زهواردررفته. یک پیر زهواردررفته. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| پوست سفید قوسی که بر بن ناخنهاست متصل به طرف انسی. ( یادداشت ایضاً ). || چشمه که از زهیدن آبهای بالادست در اراضی پست مجاور ظاهر میشود. ( یادداشت ایضاً ). || دیوار. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه زهوار در فرهنگ معین

(زِ ) (اِمر. ) ۱ - نوار باریکی از چرم یا چیز دیگر که با آن حاشیه یا کنارة چیزی را دوزند. ۲ - چوب های باریکی که در اطراف چهارچوب در و پنجره کوبند.

معنی کلمه زهوار در فرهنگ عمید

۱. باریکه ای از چوب که در اطراف چهارچوب در بکوبند.
۲. [قدیمی] تسمۀ باریک از چرم یا چیز دیگر که بر حاشیه و کنارۀ چیزی بدوزند، تسمه، بند.
۳. (صفت ) [قدیمی] هرچیزی که مانند زه باشد، زه مانند.

معنی کلمه زهوار در فرهنگ فارسی

زه مانند، تسمه، بند، تسمه باریک ازچرم یاچیزدیگر
( اسم ) ۱ - لبه حاشیه کناره . ۲ - دیوار .

معنی کلمه زهوار در ویکی واژه

نوار باریکی از چرم یا چیز دیگر که با آن حاشیه یا کنارة چیزی را دوزند.
چوب‌های باریکی که در اطراف چهارچوب در و پنجره کوبند.

جملاتی از کاربرد کلمه زهوار

هر آنکش سه زهواره شش میخه زور گزین و گزاینده و گرده شور
پس به دست و دندان خاک دخمه رفتن گرفت و جامه مرده سفتن، تا تنش از خشت و خاک بپرداخت، هزار بارش گور به گور انداخت، سرهنگ از آن مرده زنده شد و خاتون را از این مرده کشی ستاینده. پس گفت مرده تو و کشته من در برز و بالا یک رنگند و به اندام و پیکر یک سنگ، مگر این را بر چانه ریش رسته و او را زنخ از موی شسته. خاتون چنگی بر نای و پائی بر سینه بینوای شوی خویش نهاده، شاخ شاخش موی از زنخدان بر کند و دسته دسته بر باد داد شکاروارش بر دوش بست و به دستیاری سرهنگش سرآویز از دار آونگ ساخت، و پتیاره شب باره هزار کاره همه چیز خواره با یارسه زهواره نشستن و فتادن گرفت و سودای گرفتن و دادن. چندی برآمد مرگ سرهنگ نزدیک شد و خورشیدن زندگانی تاریک. همسایگان و خویشان را فرا بستر کشید و به درخواست آشکار و لابه پنهان همگان را به زاری آگاه کرد و گواه یکدیگر فرمود: چون جان پاک برآید و پیکر مستمندم به خاک در آید این مهربان خاتون را از گور من دور دارید و اگر خدای نکرده نزدیک شود دیرش مگذارید. همی اندیشه مندم که پس از من با دیگری برتند و به خواری از خاکم برکند و به زاری ریشم بر کند و به جای دزد خونی بر دار افکند، و با آن کلفت گردن مفت سپوز و هنگفت کرده سفت فشار لنگ انداز آندوش و کام اندیش آن کار گردد.