ريس
معنی کلمه ريس در لغت نامه دهخدا

ريس

معنی کلمه ريس در لغت نامه دهخدا

ریس. ( اِ ) شوربای غلیظی که بر بالای پلاو و کشک و مانند آن ریزند. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). || هریسه و حلیمی که هنوز پخته نشده و آبکی بود. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از شعوری ج 2 ص 18 ). حلیم وهریسه پیش از پختن. لعاب جمیع حبوب مطبوخه بلکه هرچه رقیق تر باشد از مطبوخات. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
ریس. ( اِ ) قهر وغضب و خشم. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || قوت و زور. ( ناظم الاطباء ). || ریس در کلمه «اسب ریس » مبدل ریس به معنی راه است. رجوع به اسب ریس شود. || زبردستی. || صدای گوش. || نمونه. || نقشه ٔزردوزی. ( ناظم الاطباء ). || ریسمان. نخ.
- ریس باف ؛ بافته شده از ریس.
- || ریس بافنده. که از ریس بریسد: ریس باف اصفهان. کارخانه ریس باف اصفهان. ( یادداشت مؤلف ).
- ریسش آمده ؛نخ کارش به دست آمده. آثارش ظاهر شده.
- ریس فروش ؛ غزال.( ملخص اللغات خطیب کرمانی ).
|| در «نور» و «پل زنگوله » این نام را به دو نوع ژونی پروس می دهند: ژونی پروس کمونیس و ژونی پروس سابینا . نامی است که در نور و کجور به مای مرز دهند. پیرو. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مای مرز و پیرو شود. || رسم نقوش که پیش از خود نقش رسم شود. ( از شعوری ج 2 ص 18 ).
ریس. ( نف مرخم ) ریسنده. آنکه پنبه و پشم و جز آن را می ریسد و ریسمان می کند. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی ازریسیدن و رشتن. مخفف ریسنده که همیشه به صورت ترکیب استعمال شود، مانند: پنبه ریس. پشم ریس. دوک ریس. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به هریک از ترکیبات بالا شود.
- بادریس ؛ فلکه ای از چوب و یا چرم که در گلوی دوک کنند تا آنچه می ریسند یکجا جمع شود. ( ناظم الاطباء ).رجوع به ماده بادریس در همه معانی شود.
- دوک ریس ؛ کسی که دوک ریسد. آنکه نخ و رشته تابد با دوک :
نه داری نمکسود و هیزم نه نان
نه شب دوک ریسی بسان زنان.فردوسی.- رسن ریس ؛ که رشته و رسن بریسد :
آویخته از گوش گهر زال رسن ریس.؟ ( از آنندراج ).- مرگ ریس ؛ که مرگ بریسد. کنایه از مهلک و مرگزا. که مایه مرگ شود :
من ندیدم گنده پیری این چنین
مرگ ریس و شرباف و مکرتن.ناصرخسرو. || افشاننده و پراکنده کننده. ( ناظم الاطباء ).
- باریک ریس ؛ کسی که آه می کشد و تأسف می خورد. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه ريس در فرهنگ معین

۱ - (اِ. ) نخ تابیده . ۲ - (ص فا. ) در ترکیب به معنی «ریسنده » آید: پشم ریس ، نخ ریس .
(رِ ) (اِ. ) = ریش : شوربای غلیظی که بر بای شله پلو و کشک و امثال آن ریزند.

معنی کلمه ريس در فرهنگ عمید

= هریسه
۱. = ریسیدن
۲. ریسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پشم ریس، نخ ریس.

معنی کلمه ريس در فرهنگ فارسی

نخ، نخ تابیده، ریسیدن
( اسم ) شوربای غلیظی که بربای شله پلو و کشکک و امثال آن ریزند .
مسکوکی است در برزیل

معنی کلمه ريس در دانشنامه عمومی

ریس (فریسلاند). ریجس ( به هلندی: Rijs ) یک منطقهٔ مسکونی در هلند است که در ده فریسکه مارن واقع شده است. ریجس ۱۷۰ نفر جمعیت دارد.
معنی کلمه ريس در فرهنگ معین

معنی کلمه ريس در ویکی واژه

نخ تابیده.
در ترکیب به معنی «ریسنده» آید: پشم ریس، نخ ریس.
ریش: شوربای غلیظی که بر بای شله پلو و کشک و امثال آن ریزند.

جملاتی از کاربرد کلمه ريس

وی پس از کريستال پالاس، حضور در تیم‌هایی چون شفیلد یونایتد و لیتون اورینت را بین سال‌های ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۷ تجربه کرد.