معنی کلمه ريخ در لغت نامه دهخدا
دم او برتافت هرکس پس درآوردش بکار
ریخ او آلود هرکس را میان ران و زهار.سوزنی.- ریخ زدن ؛ دفع کردن فضله روان و آبکی.( ناظم الاطباء ). خج. ذرملة. خذرقة. هر: جلط؛ ریخ زدن. جوار؛ بیماری ریخ زدن مردم را. ( منتهی الارب ).
ریخ. [ رَ ] ( ع مص ) سست و فروهشته گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || فراخ و گشاده گردیدن میان هر دو ران چندان که با هم نپیوندد. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
ریخ. [ رَ ] ( ع اِ ) دوری و گشادگی مابین دو ران. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).