معنی کلمه روی داشتن در لغت نامه دهخدا
- روی چیزی داشتن ؛ جسارت روبروی شدن با آن را داشتن بدون شرم و غیره :
رخ از آب زمزم نشویم ازیرا
که آلوده ام روی زمزم ندارم.خاقانی.هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان
بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند.خاقانی. || روی آوردن به. متوجه شدن به. رفتن بسوی. ( از یادداشت مؤلف ). قصد و آهنگ کاری کردن :
کنون مرد بازاری و چاره جوی
ز کلبه سوی خانه دارند روی.فردوسی.مبادا که تنها بود نامجوی
بویژه که دارد سوی جنگ روی.فردوسی.بدو گفت سهراب کین خود مگوی
که دارد سپهبد سوی جنگ روی.فردوسی سوی جنگ دارم کنون رای و روی
مگر پیش تیغ من آید گروی.فردوسی.امیر سخن لشکر همه با وی گفتی... تا جمله روی بدو دارند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138 ). نامه نوشتند که ما روی به برادر داریم اگر امیر در این جنگ با ما مساعدت کند. ( تاریخ بیهقی ). حسنک بوصادق را گفت که این پادشاه رو به کاری بزرگ دارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207 ).
نیکو ببین که روی کجا داری
یکسو بکن ز چشم خرد کونین.ناصرخسرو.این روی به صحرا کند آن روی به بستان
من روی ندارم مگر آنجا که تو داری.سعدی.|| امکان داشتن. صلاحیت داشتن. مصلحت داشتن. جا داشتن. صلاح بودن. ( یادداشت بخط مؤلف ). صواب بودن امر. ( فرهنگ فارسی معین ) : چون فرمانی رسیده است و حکم جزم شده تغافل کردن به هیچ وجه روی ندارد.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552 ). بر اشتران نشیند فردا اسبان به شما داده آید این منزل روی چنین دارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359 ). احمد گفت روی ندارد مجروح به جنگ رفتن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353 ). البته هیچ سخن نگفتم از آنچه رفته بود که روی نداشتی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 167 ).