راه بریدن

معنی کلمه راه بریدن در لغت نامه دهخدا

راه بریدن. [ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) ره بریدن. سفر کردن. سیر نمودن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). طی کردن راه. ( فرهنگ نظام ). قطع مسافت کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
نهادند بر نامه بر مهر شاه
هیونی بیاورد و ببریدراه.فردوسی.بهر چه همی بری راهی که درو نیست
آسایش را روی نه در خواب و نه در خور.ناصرخسرو.چو خواهی بریدن بشب راهها
حذر کن نخست از کمینگاهها.( بوستان ).راهی که مرغ عقل بیک سال میبرد
در یک نفس جنون سبکبال میبرد.صائب تبریزی ( از بهار عجم ).بیابان حرم را طی بپا کردم خطا کردم
بسر باید بریدن راه کوی دلربایان را.دانش ( از بهار عجم ).چون قدمی چند بریدند راه
گشت نگه غرقه بحر از شناه.طاهر وحید ( از بهار عجم ). || مانع شدن کاروان را از عبور ازجاده. ( ناظم الاطباء ). || راهزنی کردن. ( فرهنگ نظام ). دزدی کردن در راه کاروان رو. قطع طریق. ( یادداشت مؤلف ). راه زدن. سرقت در راهها. ( یادداشت مؤلف ).
- راه بریدن بر کسی ؛مانع عبور او شدن با تهدید قتال و جدال. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه راه بریدن در فرهنگ معین

(بُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - راه پیمودن . ۲ - دزدی از مسافران ، راهزنی .

معنی کلمه راه بریدن در ویکی واژه

راه پیمودن.
دزدی از مسافران، راهزنی.

جملاتی از کاربرد کلمه راه بریدن

اگر عاشق خواهد که به قوت خود به عالم معشوق رسد محال بود مثال او چنان بود که مورچه‌ای از هند قصد مکه کند و به پای ضعیف خود راه بریدن گیرد محال بود که برسد اگر خود را بر بال کبوتری تیز پر بندد تا او را به یک روز به حرکات اجنحهٔ مطهرهٔ خود به مقصد او رساند وصول او به مقصد او محال نبود. ای برادر، تو آن مور ضعیفی که از هند امکان قصد مکه مقدسه کرده‌ای اگر به پای ضعیف بشریت سر در بیابان بی‌پایان بی‌خودی نهی و خواهی که برسی محال است محال بلکه ضلالت است و ضلال:
راه بریدند با مشقت از ایراک صحبت دانا همی بدند طلبکار
در زمینی که توان رو به قفا کرد سفر به عصا راه بریدن اثر بینایی است
شوق لباس کعبه چو عریان کند مرا ذوقی به ذوق راه بریدن نمی‌رسد
بر من چه ملامت اگرم طاقتِ آن نیست کز کوی تو باید به سفر راه بریدن
بلکه به صد هزار یک منزل نتوانی ازین راه بریدن الا چون درین راه بروی چنانک از پای درآیی و بیفتی و ترا دیگر هیچ طاقت رفتن نماند بعد از آن عنایت حق ترا برگیرد چنانکه طفل را مادام که شیرخواره است او را بر می‌گیرند و چون بزرگ شد او را به وی رها می‌کنند تا می‌رود اکنون چون قواهای تو نماند در آن وقت که این قوتها داشتی و مجاهده‌ها می‌نمودی گاه گاه میان خواب و بیداری به تو لطفی می‌نمودیم تا به آن در طلب ما قوت می‌گرفتی و اومیدوار می‌شدی این ساعت که آن آلت نماند لطفها و بخششها و عنایتهای ما را ببین که چون فوج فوج بر تو فرومی‌آیند که به صدهزار کوشش ذرّه‌ای از این نمی‌دیدی اکنون فَسَبِحَّ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاَسْتَغْفِرَهُ استغفار کن ازین اندیشه‌ها و پندار که می‌پنداشتی آن کار از دست و پای تو خواهد آمدن و از ما نمی‌دیدی. اکنون چون دیدی که از ماست استغفار کن اِنَّهُ کانَ تَوَّاباً. ما امیر را برای دنیا و ترتیب و علم و عملش دوست نمی‌داریم دیگرانش برای این دوست می‌دارند که روی امیر را نمی‌بینند پشت امیر را می‌بینند. امیر همچون آینه است و این صفتها همچون دُرهای ثمین و زرها که بر پشت آینه است آنجا نشانده‌اند آنها که عاشق زرند و عاشق دُرّند نظرشان بر پشت آینه است و ایشان که عاشق آینه‌اند نظرشان بر دُرّ و زر نیست پیوسته روی به آینه آورده‌اند و آینه را برای آینگی دوست می‌دارند زیرا که در آینه جمال خوب می‌بینند از آینه ملول نمی‌گردند امّا آنکس که روی زشت و معیوب دارد در آینه زشتی می‌بیند زود آینه را می‌گرداند و طالب آن جواهر می‌شود. اکنون بر پشت آینه هزار گونه نقش سازند و جواهر نشانند روی آینه را چه زیان دارد؟ اکنون حق تعالی حیوانیّت و انسانیت را مرکّب کرد تا هر دو ظاهر گردند که وَبِضِدِّهَا تَتَبَیَّنُ الْاَشیاءُ تعریف چیزی بی‌ضدّ او ممکن نیست و حق تعالی ضد نداشت می‌فرماید که کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیاً فَاَحْبَبْتُ بِاَنْ اُعْرَفَ پس این عالم آفرید که از ظلمت است تا نور او پیدا شود و همچنین انبیا و اولیا را پیدا کرد که اُخْرُجْ بِصِفَاتِیْ اِلَی خَلْقِی و ایشان مظهر نور حقّند تا دوست از دشمن پیدا شود و یگانه از بیگانه ممتاز گردد که آن معنی را از روی معنی ضدّ نیست الا به طریق صورت همچنانکه در مقابلهٔ آدم، ابلیس و در مقابلهٔ موسی فرعون و در مقابلهٔ ابراهیم نمرود و در مقابلهٔ مصطفی (صلّی الله علیه و سلّم) ابوجهل الی‌مالانهایه پس به اولیا خدا را ضد پیدا شود اگرچه در معنی ضد ندارد چنانک دشمنی و ضدی می‌نمودند کار ایشان بالا گرفت و مشهورتر می‌شد که یُریْدُوْنَ لِیُطْفِئوْا نُوْرَاللهِّ بِاَفْوَاهِهِم وَاللهُّ مُتِمُّ نُوْرِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُوْنَ.
تا با جگر تشنه توان راه بریدن مردانه سر از روزن خورشید به در کن
چون دو سه فرهنگ به نور سها راه بریدند به مقراض پا
راه بیراه بریدن روش اهل دلست گام بی‌گام نهادن سفر مردانست