دولتمندی

معنی کلمه دولتمندی در لغت نامه دهخدا

دولتمندی. [ دَ / دُو ل َ م َ ] ( حامص مرکب ) صفت دولتمند. بختوری. خوشبختی. سعادتمندی. ( یادداشت مؤلف ). بختیاری. ( ناظم الاطباء ) :
ز دولتمندی درویش باشد
که بی سرمایه سود اندیش باشد.نظامی.|| توانگری و مالداری. ( ناظم الاطباء ). ثروتمندی. تمول. تمکن. داشتن ثروت بسیار. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به دولتمند شود.

معنی کلمه دولتمندی در فرهنگ فارسی

۱ - سعادتمندی بختیاری . ۲ - توانگری مالداری .

جملاتی از کاربرد کلمه دولتمندی

هرچند که چون پیاله گردید دلم غیر از خم می ندید دولتمندی