دندان نمودن

معنی کلمه دندان نمودن در لغت نامه دهخدا

دندان نمودن. [ دَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) دندان سپید کردن. تهدید نمودن. خشم نشان دادن. سیاست نمودن. ( یادداشت مؤلف ). تخویف و تهدید کردن. ( آنندراج ). کنایه است از ترسانیدن. ( آنندراج ) ( از برهان ). قدرت و مهابت نشان دادن :
در این دیار به هنگام شار چندین بار
پلنگ وار نمودند غرچگان دندان.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 328 ).تا دندانی بدو نموده نیاید چنانکه سزای خویش بیند و بر نعمت و ولایت نماند.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399 ). امیر بدر حاجب و ارتکین را با غلامی پانصد بفرستاد تا دمار از مخالفان برآوردند و دندانی قوی بدیشان نمودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 585 ). گفتم خود همچنین است اما دندانی باید نمود تا هم آنجا حشمتی افتد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237 ). امیر جواب فرستاد که چنین کنم.... و این مالشی و دندانی بود که نموده آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 56 ).
نباید شد از خنده شه دلیر
نه خنده ست دندان نمودن ز شیر.اسدی.کدام حادثه دندان نمود با تو به کین
که صولت تو زبن برنکند دندانش.ظهیر فاریابی.چون نمود او به دشمنان دندان
تنگ شد بر عدو جهان چو دهان.سنایی ( از آنندراج ).مرادور از لب و دندان خصمان
نگر کآن لب چه دندان می نماید.سید حسن غزنوی.سیه شیر چندان بود کینه ساز
که از دور دندان نماید گراز.نظامی.چو دندان نماید سر کلک او
شهادت نماید زبان سنان.کمال اسماعیل ( از آنندراج ).آن کس که او دودل شد بادام وار با تو
دندان نمای و آور مغزش چو پسته بیرون.سلمان ساوجی ( از شرفنامه ). || غضبناک شدن. در غضب شدن. ( از برهان ) ( ازآنندراج ) :
گر ستم دندان نماید در زمان عدل او
خنجر آتش زبانش برکند دندان شیر.سلمان ساوجی ( از شرفنامه ). || کنایه است از ترسیدن. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( آنندراج ). || کنایه است از عاجز شدن و زاری کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). || خنده نمودن. ( ناظم الاطباء ) ( از شرفنامه منیری ) ( از آنندراج ) ( از برهان ). کنایه از خنده کردن است. ( از غیاث ) :
گهی گفت ای سحر منمای دندان
مخند آفاق را بر من مخندان.نظامی.

معنی کلمه دندان نمودن در فرهنگ معین

( ~. نِ دَ )(مص ل . ) خشم نشان دادن ، ترسانیدن .

معنی کلمه دندان نمودن در ویکی واژه

خشم نشان دادن، ترسانیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه دندان نمودن

به دندان نمودند پیلان ستیز جهان شد پر از آتش رستخیز
نباید شد از خنده شه دلیر نه خندست دندان نمودن ز شیر
دندان نمودن است در رزق را کلید پستان خشک دایه قسمت گزیدنی است
بهوش باش که دندان نمودن است از شیر شد به روی تو گرچون ستاره خندان زر