دم پخت

معنی کلمه دم پخت در لغت نامه دهخدا

دم پخت. [ دَ پ ُ ] ( ن مف مرکب ) پخته شده با دم گرم. غذا که به دم گرم پزد. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ مرکب ) نوعی از پلاو. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). دم پختک. پلو آب پز نظیر کته پلو. نوعی کته که از برنج و باقلا یا بلغور و پیازداغ و یا زردچوبه کنند. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه دم پخت در فرهنگ معین

(دَ پُ ) (اِمر. ) نک دمپختک .

معنی کلمه دم پخت در فرهنگ عمید

نوعی خوراک، مانند پلو که برنج را می پزند اما در صافی نمی ریزند و آبکش نمی کنند و پس از برچیده شدن آب آن دمکش رویش می گذارند و گاهی ماش یا عدس یا لوبیا نیز در آن می ریزند.

معنی کلمه دم پخت در فرهنگ فارسی

( اسم ) خوراکی مانند پلو و آن چنانست که برنج را میپزند ولی آبکش نکنند و گاه بدان عدس لوبیا ماش افزایند دم پخت دم پختی .
نوعی خوراک پلوکه درصافی نمیریزند آبکش نمیکنند

معنی کلمه دم پخت در ویکی واژه

نک دمپختک.

جملاتی از کاربرد کلمه دم پخت

چون اسیری در طریق عشق بودم پخته زآتش سوداش اکنون جوش خامی می‌زنم
نقش دگر طراز ده آدم پخته تر بیار لعبت خاک ساختن می نسزد خدای را
تا عالم روحی نشود عالم جسمی تا مردم پخته نکند خام درآیی
نکنم بی‌خودی و خودکامی چون شدم پخته کی کنم خامی‌؟
توی خورشید و من چون میوه خام به هر دم پخته‌تر از شیوه تو
اسپانخ خویشم دان با ترش پز و شیرین با هر چه شدم پخته تا با تو بپیوستم
هر گاه نفس کشم دهد بو دم پخت دلم ز آتش او