معنی کلمه دستگردان در لغت نامه دهخدا
دستگردان. [ دَ گ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس. واقع در 120هزارگزی شمال طبس ، با 282 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).، دست گردان. [ دَ گ َ ] ( نف مرکب ) گرداننده و به دور درآورنده با دست. چرخاننده به دست. || ( ن مف مرکب ) با دست به دور وچرخش درآمده. گردانیده شده از دستی به دستی. || دستگردو. وام کردن. ( تداول گناباد خراسان ). || ( اِ مرکب ) وام. قرض. چیزی که به عاریت گیرند. ( آنندراج ) :
گرفتم از کف ساقی پیاله زرین
چو مفلسی که بگیرد به دست گردان زر.اشرف. || وجه نقدی که به یک دست کسی دهند و از دست دیگر وی باز ستانند و این عمل را چندین بار تکرار کنند. ( ناظم الاطباء ).
- کالای دست گردان ؛ جنسی و متاعی که در معرض دست گردانی و دست گردان کردن واقع شود :
حریف معنی گل را به جان خرد هرچند
که سهل قیمت کالای دست گردان است.امیرخسرو.و رجوع به دست گردان کردن شود.