درمسنگ

معنی کلمه درمسنگ در لغت نامه دهخدا

درمسنگ. [ دِ رَ س َ ] ( اِ مرکب ) ( از: درم ، مخفف درهم ،در وزن + سنگ ، وزن ) هموزن درم. ( آنندراج ). مثقال. ( دهار ). هفت یک استیر. چهل درمسنگ یک اوقیه است. سنگ را از آنروی به درم الحاق کنند تا با درم سیم مشتبه نگردد، یعنی به سنگ سیم ، صاحب ذخیره خوارزمشاهی در باب هفدهم از گفتار نخستین از جزو سیم از بخش دوم از کتاب سوم گوید: اوقیه ، به سنگ زر هفت مثقال و نیم باشد، و به سنگ سیم قریب ده درم و چهار دانگ باشد - انتهی. و این سنگ همان درمسنگ است چنانکه سنگ زر، دینار سنگ باشد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آن ظاهراً وزنی بسیار کم باشد چه مولوی در شعر خود دو درم سنگ را وزن پیه چشم می داند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : دوازده درم ایشان یک درمسنگ ارزد. ( حدود العالم ).
سزای چنین مرد گوئی که چیست
که تریاک دارد درمسنگ بیست.فردوسی.ز مردم چنان بود پوشیده پاک
که پیدا نبد یک درمسنگ خاک.شمسی ( یوسف و زلیخا ).نبینی که بدْرید صد من زره را
بدان کوتهی یک درمسنگ پیکان.ناصرخسرو.آنکس که بدانست از اول دارویی کآن از روم خیزد دانگ سنگی باید، وداروئی کآن را از چین آرند نیم درمسنگ باید. ( جامعالحکمتین ص 14 ). رطل آنجا [ میافارقین ] چهارصدوهشتاد درمسنگ باشد. ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 8 ). از بزازی ثقه شنیدم که یک درمسنگ ریسمان به سه دینار مغربی بخرند. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 67 ). در آن شهر [ لحسا ] خرید و فروخت و داد و ستد به سرب می کردند و سرب در زنبیلها بود، در هر زنبیلی ششهزار درمسنگ. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 111 ). هر کلیدی نیم درمسنگ بود. ( قصص الانبیاء ص 116 ). هر جفتی به دوازده درمسنگ بایستی خریدن. ( تاریخ بخارا ). پس به امساک و تسریح درمسنگی هزار خون برگرفتم. ( چهارمقاله ). از راه تیمن و تبرک آب آن به من و درمسنگ قسمت کردند. ( جهانگشای جوینی ).
دو درمسنگ است پیه چشمتان
نور روحش تا عنان آسمان.مولوی.بعد از آن گفتش که در جسمم کتیم
ده درمسنگ است یک دُرّ یتیم.
مولوی ( مثنوی چ نیکلسون دفتر 4ص 411 ).
آنرا که درد چشمست نیم درمسنگ داروی چشم پیش او صد هزار درم میارزد. ( مجالس سبعه ص 97 ). اکنون به پنجاه درمسنگ این قرآن را تواند نوشتن. ( فیه مافیه ص 81 ).
ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد
طلب ده درمسنگ فانیذ کرد.

معنی کلمه درمسنگ در فرهنگ معین

(دِ رَ. سَ ) [ یو - فا. ] (اِمر. ) وزن یک درم .

معنی کلمه درمسنگ در فرهنگ عمید

چیزی که به وزن یک درم باشد، وزن یک درم.

معنی کلمه درمسنگ در فرهنگ فارسی

( اسم ) وزن یک درم
هموزن درم مثقال هفت یک استیر چهل درمسنگ یک اوقیه است

معنی کلمه درمسنگ در ویکی واژه

وزن یک درم.

جملاتی از کاربرد کلمه درمسنگ

چو شادیم ز درمسنگ داده بود فلک روا بود که کنون غم دهد به پیمانه
من نیم خود سه درمسنگ ای اسد ده درمسنگ اندرونم چون بود
چون شیخ این کلمات درین مجلس بگفت ساعتی سر در پیش افکند، پس سر برآورد، اشک از دیده روان گشته و همۀ جمع می‌گریستند، شیخ گفت داعیۀ ما از حقّ سؤال کرد که این معنی چند مانده است؟ جواب آمد که بوی این معنی صد دیگر در میان خلق بماند، بعد از آن نه بوی ماند و نه اثر، اگر جایی معنیی بود روی در خاک آرد و طلبها منقطع گردد و این معنی را ما معاینه بدیدیم کی چون این اشارت کی شیخ فرموده بود بدین صد سال تمام شد، آغاز فترت و تشویش هم در این ماه پدید آمد تا رسید به جایی که مدتها آن بود کی کس به زیارة مشهد در میهنه نتوانست شد و فرسنگی در پس کوه بموضعی کی آنرا سر کله گویند زیارت می‌کردند چنانک این معنی روزی در مجلس بر لفظ مبارک او رفته بود کی روزگاری پدید آید کی کس به زیارت ما بمیهنه در نتواند آمد. بسر کله پوشیده ما را زیارت می‌کنند و می‌روند ودر مدت این صد سال کی شیخ فرموده بودکی خادم ماباشیم هرگز پنج نماز به جماعت و بامداد و شبنگاه سفره خالی نبود و هر روز بامداد بر سر تربت ختم بود و هر شب تا بوقت خواب و سحرگاه تا به روز شمع و ترتیب مقریان بامداد و شبانگاه و جمع صوفیان زیادت از صد کس از فرزندان و مریدان او بر سر تربت او مقیم فرود بماند و هیچ فتور وخلل بدان راه نیافت بلکه هر روز بنو فتوحی و راحتی روی نمود و هر کرا در طریقت اشکالی بودی از آن فرزندان حل شدی. و آن حرمت و رفاهیت کی درین صد سال کی فرزندان او را بود و مردمان میهنه را، در هیچ موضع کس نشان ندادو چنان شده بود کی بر لفظ مبارک شیخ رفته بود کی روزگاری بیاید کی آنچ بدرمسنگ است بسیرگردد و آنچ بسیر باشد بمن گردد یعنی خواجگی ما چنان شود کی ازین حدیث بویی نماند یعنی از فقر، آنگاه خود رود آنچ رود و این آن وقت باشد کی صد سال تمام شد کی هم در آن ماه ازین همه آثار بنماند و از فرزندان و مریدان او الاتنی چند معدود بر سر مشهد او نماند، باقی همه شهید شدند بر دست غزان و بعضی باطراف جهان بغربت افتادند و همه در آن غربت بجوار رحمت انتقال کردند. اکنون سی و چهار سالت تا بر سر روضۀ مقدس هیچ ترتیبی ظاهر نشده است. امید بدو چیز می‌داریم: یکی آنکه بر لفظ مبارک شیخ رفته است کی بعد از ما بصد و اند سال هم از ما چو ما نه چو ما کسی پدید آید کی این کار بر دست وی زنده گردد، ودیگر آنکه از پدرم نورالدین منور رحمه اللّه روایتست کی اوگفت از خواجه بوالفتح شیخ شنیدم کی شیخ گفت صد سال خادم ما باشیم و صد سال فرزندان ما و هزار سال بدارد و از خواجه عبدالکریم کی خادم شیخ بود روایت کردند کی او گفت کی شیخ گفت کی تا دامن قیامت بدارد. امید ما بدین هر دو اشارت و بشارتست تا باشد کی ما بآخر عمر این سعادت دریابیم کی روزی چند بر سر آن تربت بیاساییم.
بعد از آن گفتش که در جسمم کتیم ده درمسنگست یک در یتیم
بگذاشت، و آن خون همی‌رفت گنده‌تر از مردار. آن مرد در میان همین رعاف در خواب شد و درمسنگی سیصد خون از بینی او برفت و باز ایستاد. پس او را بر گرفتند و به خانه آوردند. از خواب در نیامد و شبانروزی خفته بماند. و آن درد سر او برفت و به معالجه محتاج نیفتاد و معاودت نکرد.