دباغت. [ دِ غ َ ] ( ع مص ) آشگری. دباغة. پوست پیرایی. آش کردن. پوست پیراستن. آش نهادن. حرفه دباغ. دباغی. پیراستن چرم. پیرایش پوست. پیراستن و پاک کردن پوست. ( غیاث اللغات ). دباغی کردن. پیراهش. پیراهیدن. دبغ. دباغ. ( منتهی الارب ) : وآن نمطهای گوهرآموده چرمهای دباغت آلوده.نظامی.در دباغت گر خلق پوشید مرد خواجگی خواجه را آن کم نکرد.مولوی.مناخة؛ نشان دباغت. ( منتهی الارب ). اندباغ ؛ دباغت یافتن پوست. ادیم مأروط؛ پوست دباغت داده شده به برگ ارطی. ( منتهی الارب ). افق ؛ دباغت ناتمام دادن. ( منتهی الارب ). و رجوع به دباغة شود. || آلودن و خشک کردن رطوبات اصلیه از چیزی. ( غیاث اللغات ). دباغة. [ دِ غ َ ] ( ع مص ) دباغت. پاک کردن وپیراستن پوست. پوست پیراستن. دباغی کردن. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). پیراستن پوست را. ( منتهی الارب ). خشک کردن رطوبات اصلیه از چیزی. ( از آنندراج ). ازاله کردن رطوبات و گندگی های نجس از پوست. ( از تعریفات جرجانی ). چرم را پاک کردن. آش نهادن. آشگری. دبغ. دباغ. ( منتهی الارب ) و رجوع به دباغت شود. || رنگ سبز دادن جامه را. ( منتهی الارب ).
معنی کلمه دباغت در فرهنگ معین
(دَبّ غَ ) [ ع . ] (مص م . ) پرداخت کردن پوست حیوانات .
معنی کلمه دباغت در فرهنگ عمید
پاک کردن و پیراستن پوست حیوانات، پیشۀ دباغ.
معنی کلمه دباغت در فرهنگ فارسی
پاک کردن وپیراستن پوست حیوانات، پیشه دباغ ۱ - ( مصدر ) پاک و پرداخت کردن پوست حیوانات پیراهیدن . ۲ - ( اسم ) دباغی .
معنی کلمه دباغت در ویکی واژه
پرداخت کردن پوست حیوانات.
جملاتی از کاربرد کلمه دباغت
دریغا باش تا درخت طوبی را بینی، آنگاه بدانی که درخت «سدرَةٌ المُنْتَهی» کدامست و «زَیْتُونَةٌ» بازکدام درخت باشد. «أبیتُ عِنْدَ رَبِّی» باشد. اصل این همه یکی باشد. نامها بسیار دارد: گاهی شجره خوانند، و طور سینا خوانند، و زیتون خوانند. «وَالتّینِ و الزَّیْتُون» بر خوان. از شجرۀ «نُودِیَ مِن الشَجَرَةٍ أن یامُوسی» کلام را مستمع باش و شجرۀ «تَخْرُجُ مِن طوُر سینا» ترا خود بر سر سر زیتونی رساند. دانی که این کوه طور کدامست؟ «وَلکِنِ أُنْظُر إِلی الجَبَل»این کوه باشد. ابن عباس گفت: «یعنی أنظر إِلی نَورِ محَمَّدٍ- علیه السلام-» و نور محمد را کوه میخواند که کان و وطن جمله از نور اوست. «ق و القُرآنِ المَجیدِ» نیز گواه این کوه باشد. «تُوقَدُ مِنْ شَجَرةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ» شنیدهای؛ بدان که این زیتون، شرقی و غربی نباشد؛ زیرا که نور رادر عالم الهی مشرق خوانند، و نار را مغرب خوانند. چه میشنوی! یعنی «لانُورِیَّةٌ وَلانارِیَّةٌ» «بَلْ عَلی نُورِیَةٍ». «وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ» تو هنوز دباغت نار ندیدهای، جمال نور کی بینی؟ پس «عَلی نُورٍ» خود کی دید، آنگاه تا تو نیز بینی؟ و زیتون خود کی چشید، تا تو نیز چشی؟ باش تا «یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» ترا کیمیاگری کند. آنگاه بدانی که چه میگویم؛ و تو نیز با مصطفی- صلعم- موافقت کن و همه روز از خدا درمیخواه که «أللّهُمَّ بَیِضْ وَجْهی بِنوُرِ وَجْهِکَ الکَریمِ». شیخ ما- رحمة اللّه علیه- گفت: «لاشَرْقِیَّةً یعنی لاأَزَلِیَّةً وَ لاأَبَدیَّةً». هرکه این درخت صمدی را بدید، و از وی روغن زیت چشید، او را از خود چنان بستانند که ازل نزد او ابد باشد، و ابد ازل نماید؛ نه از ازل او را خبری باشد ونه از ابد او را اثری. دریغا «لادُنْیَوِیَّةً وَلاأُخْرَوِیَّةً خود معلوم باشد که نه دنیوی باشد نه اخروی، همه خدا باشد. اگر بیان ازل و ابد خواهی شنید، سؤال دیگر را جوابفرا پیش باید گرفت. گوش دار:
وآن تتقهای گوهر آموده چرمهای دباغت آلوده
نپذیرد دباغت ار چه نکوست نشود پاک همچو دیگر پوست
و بدان که وجوه تقوی در قرآن بسیار است و مرجع آن با پنج معنی است: اوّل تقوی است بتوحید از شرک، چنان که اللَّه گفت با موسی کلیم: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ فسأوحیها یعنی الرّحمة فی الآخرة للّذین یتّقون الشّرک، دیگری تقوی است باخلاص از نفاق چنان که گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ ای شما که ایمان آوردید بپرهیزید از آن که بر آزار من خیزید، یا اخلاص در کردار خویش بنفاق و شکّ بیامیزید، از آزار من گریزید، قدر خویش بدانید و از راه غرور برخیزید تا بآتش قطیعت بنسوزید وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ با راستان و راستگویان باشید، سدیگر تقوی است بصدق از ریا چنان که ربّ العزّة گفت در قصّه هابیل: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. آری کار از شایستگان شایسته است و از شستگان شسته. چه پسندیده آید از مجتهدی که او را نخواهند؟! کجا رسد او که پای او به بند نبایست ببندند؟! نه مشک بوی خریده و نه عسل حلاوت جسته. حنظل و خرما در یک تربت و بیک آب رسته، پس کار در عنایت بسته، نه در طاعت بسته، آن کند که خود خواهد و آنچه خواست نه فزاید و نه کاهد، ارادت ارادت اوست و مشیّت مشیّت او: یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و یَحْکُمُ ما یُرِیدُ، چهارم تقوی است بسنّت از بدعت، چنان که ربّ العزّة گفت: امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی خالص کرد و پاک اللَّه دلهای سنّیان پرهیزگاری را، دلهایی از بدعت زدوده و بسنّت آراسته، بخشیت دباغت داده، بشرم زنده کرده، باخلاص روشن کرده از بهر صحبت خویش را، پنجم تقوی است باجتناب از معاصی چنان که در قصّه یوسف گفت: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ. این تقوی اشارت است بروز خلوت راعیل و این صبر اشارت است بروز در چاه افکندن یوسف، هر که از معاصی بپرهیزد و بر محنت صبر کند، فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ اللَّه ضایع نکند مزد نیکوکاران.
نگرفت دباغت آخر این چرم هنوز نگرفت یکی را ز خدا شرم هنوز
دباغت چنان دادم این چرم را که برتابد آسیب و آزرم را