خشکه

معنی کلمه خشکه در لغت نامه دهخدا

خشکه. [ خ ُ ک َ / ک ِ] ( ص نسبی ، اِ ) پلاو ( پلو ) بی روغن. || آردگندم ناپخته. ( برهان قاطع ). || نان مخصوصی است. ( یادداشت بخط مؤلف ). || نوعی آهن زودشکن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || در اصطلاح تدبیر منزل بمعنی استخدام نوکر و خادمه است با ماهیانه نقدی بی طعام و بی لباس. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- زراعت خشکه ؛ زراعت دیمی. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- سرفه خشکه ؛ سرفه بدون خلط. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- سرماخشکه ؛ سرمای بدون بارندگی. ( یادداشت بخط مؤلف ).

معنی کلمه خشکه در فرهنگ معین

(خُ کِ ) (اِ. ) ۱ - هرچیز خشک . ۲ - آردی که سبوس آن را نگرفته باشند. ۳ - فولاد. ۴ - پلوی بدون روغن . ۵ - بهای چیزی به نقد.

معنی کلمه خشکه در فرهنگ عمید

۱. [عامیانه، مجاز] ویژگی دستمزدی که به جای جیرۀ جنسی به کسی پرداخت می شود: جیرۀ خشکه.
۲. (قید ) [عامیانه، مجاز] نقدی.
۳. (اسم ) هرنوع نانی که هنگام پختن آن را مانند بیسکویت خشک می کنند. خشک: سرفه خشکه.
۴. (اسم ) نوعی فولاد سخت و بی آب که در قالب سازی به کار می رود.
۵. خشک کرده شده: آلبالوخشکه.

معنی کلمه خشکه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - هر چیز خشک . ۲ - نان خشک. ۳ - نانی که با آرد رقیق مخصوص پزند در صبحانه خورند . ۴ - پلو ( پلاو ) بدون روغن . ۵ - آرد گندم نا پخنه آردی که سبوس آنرا نگرفته باشند . ۶ - آهن آب و آن سخت تر از آهن و شکننده است . ۷ - بهای چیزی بنقد مقابل جنس: ((خشکه بپرازید ) )

معنی کلمه خشکه در ویکی واژه

هرچیز خشک.
آردی که سبوس آن را نگرفته باشند.
فولاد.
پلوی بدون روغن.
بهای چیزی به نقد.
خشکه مقدس

جملاتی از کاربرد کلمه خشکه

دو پیازه ز دیدنش تر شد خشکه از بیم او مزعفر شد
هرکجا قاب خشکه‌ای راهی‌ست پنجهٔ او برآن دم ماهی‌ست
سوی سفره چو سایه گستر گشت خشک شد خشکه و شله تر گشت
و گروهی گفتند که هوا سردو نرمست و نه گرم است و نه تر.و دلیل برین قول آن آوردند که گفتند:اگر هوا تربودی چو بغایت سرد شدی بفسردی، چنانک آب کو ترست چو بغایت سرد شود بفسرد، و چو هوا همی نفسرد پس او تر نیست، بل نرم است. و گفتند: چو همی بینیم که بزمستان هوا (سردترست) از خاک، همی دانیم که هوا بطبع از خاک سردترست تا بزمستان همی از خاک سردتر شود. و اگر هوا بحقیقت از آب تر تر بودی تشنگی را از تشنگان زودتر از آن بردی که همی آب برد، و تشنگی را از ما همی آب بتری خویش نشاند. و چو تشنگی تشنگان همی از هوا که مر آن را بجوف خویش‌اندر کشند و بیرون گذارند زیادت شود، دانستیم که هوا تر نیست (بل) خشکست از بهر آنک معده تشنگان را همی خشک‌تر از آن کند که خود هست.وچیزی که آن مر ترها را خشک کند تر نباشد، چنانک هرچ مر خشکها را ترکند خشک نباشد. پس ظاهر کردیم که نرمی دیگرست و تری دیگر، و خشکی دیگرست و سختی دیگر. نرمی مر جوهر هوا را طبع است، و آن نرمی مر او را تری ثابت نکند چنانک نرمی جوهر آتش مر خشکی او را همی دفع نکند. و آب تر نه بدانست که نرمست، از بهر آنک آتش نیز نرمست و لکن تر نیست.و خاک خشک نه بدانست که سختست، از بهر آنک آتش نیز خشک است و لیکن سخت نیست.و ما دانیم که هرچ آن بآب ترشد، نیز ترتر ار آن نشود. و همی بینیم که (اگر) هوا ترشود، خاصیت هوائی ازو بشود، از بهر آنک خاصیت هوا آنست که مردم تن‌درست مر اورا بجوف خویش‌اندر کشدو باز دهدش و رنجه نشود.و هوا‌اندر جایهاء ژرف با، وقات و‌اندر کانهاء گوهر که‌اندرو آتش کنند و کاریزها همی چنان تر شود که هر که بدان هوا در شود نیز دم نتواند کشیدن و هلاک شود. پس دانستیم که آن تر شده است چنانک بطبع آب گشتست تا خاصیت هوائی ازو بشدست. پس اگر جوهر هوا از آب ترتر بودی چنین که این مرد همی گوید، روا نبودی که هوااز آب که تری (او) از تری هواست ترشدی و تریش بیفزودی، که این چنان باشد که گوید: آتش از خاک خشک‌تر است، ولیکن آتش را خشکی همی از خاک بیفزاید. و این محال باشد.
نظر او پلاو را مجذوب پنجه‌اش صحن خشکه را جاروب