معنی کلمه خسبیدن در لغت نامه دهخدا
از این پس تو ایمن مخسب از بدی
که پاداش پیش آیدت ایزدی.فردوسی.شب تیره بلبل نخسبد همی
گل از باد و باران بچسبد همی.فردوسی ( شاهنامه ج 3 ص 1433 ).نخواهند نیز از شما زر و سیم
مخسبید زین پس دل از من به بیم.فردوسی.بدو گفت بیژن مرا خواب نیست
مخسب ای برادر زمانی بایست.فردوسی.چون شب آید برود خورشید از محضر ما
ماهتاب آید و در خسبد در بستر ما.منوچهری.بوسهل نزدیک پدرم آمد نماز خفتن پدرم گفت چرا آمده ای ؟ گفت : نخواهم رفت تا آنگاه خداوند بخسبد که نباید رقعتی نویسد بسلطان درباب حسنک بشفاعت. ( تاریخ بیهقی ). بدار گوش و بشب خسب ایمن از همه بد. ( تاریخ بیهقی ).
چنان است دادش که ایمن بناز
بخسبد همی کبک در چنگ باز.اسدی.ایزد خرد ز بهر چه دادستت
تا خوش نخسبی و نخوری چون خر.ناصرخسرو.که چند خسبید ای بیهشان که وقت آمد
که تیغ جهل همی در نیام باید کرد.ناصرخسرو.چو تو مدهوش بخاک اندر خسبی
چه بهار آید و چه دشت ببار آید.ناصرخسرو.خاک برسر پاش خاقانی و در خون خسب از آنک
زیر خاک است آنکه از خاکت بمردم کرده بود.خاقانی.میان بادیه ای هان و هان مخسب ار نه
عرابیان ز تو هم سر برند و هم کالا.خاقانی.عهد جوانی بسرآمد مخسب
شب شد و اینک سحر آمد مخسب.نظامی.مست چه خسبی که کمین کرده اند
کارشناسان نه چنین کرده اند.نظامی.چو بیند بر من این بیداد خواری
نخسبد دیگر از بیداد و زاری.نظامی.خسبم امشب ز راه دمسازی
تا نبینم خیال شب بازی.نظامی.جهد کن تا صد گمان گردد نود
شب برو ورنه بخسبی ، شب رود.مولوی.طفل خسبد چون بجنباند کسی گهواره را.مولوی.ساقی سیم تن چه خسبی خیز
آب شادی بر آتش غم ریز.سعدی ( طیبات ).رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید.سعدی ( طیبات ).چنان خسب کاید فغانت بگوش.