جوزهر

معنی کلمه جوزهر در لغت نامه دهخدا

جوزهر. [ ج َ زَهََ ] ( اِخ ) معرب گوزهر است که فلک اول قمر است و او بمنزله ممثل اوست. ( برهان ) ( ذیل اقرب الموارد ). ممثل قمر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || هر یک از عقده رأس و ذنب را نیز گویند و آن محل تقاطع فلک حامل و مایل قمر است. ( برهان ). ابوریحان نویسد: چون سطح فلک مایل بگرایست از سطح منطقةالبروج بضرورت هر دو دایره بدو جای برابر تقاطع کردند، همچنانکه منطقةالبروج با معدل النهار بدو جای برابر تقاطع کرده است پس نام جوزهر بر این هر دو نقطه همی افتد آنکه چون یکی را از دیگری جدا خواهی کردن ، بدانکه آن تقاطع که چون ستاره از وی بگذرد بشمال اوفتد از منطقةالبروج رأس خوانند و آن دیگر تقاطع که چون از وی بگذرد بجنوب اوفتد از منطقةالبروج ذنب خوانند. ( حاشیه برهان از التفهیم بیرونی ص 122 ). جوزهر کلمه فارسی معرب از گوز، گردکان و چهر، صورت یا از گوی ، کره و چهر، صورت و اول اصح است. ( مفاتیح ). هر یک از دو نقطه که دو دایره از افلاک بر آن دو نقطه تقاطع کنند و آن دو نقطه را عقدتین گویند و هر یک را نیز تنین نامند و یکی از عقدتین را رأس و دیگری را ذنب خوانند و این درهر دو فلکی که تقاطع کنند باشد ولی چون کلمه جوزهررا مطلق گویند مراد از آن جوزهر ماه باشد و این همان جوزهر است که حساب آن در تقویم نگاه دارند. ( مفاتیح ). جوزهر بدون اضافه اطلاق میشود بر ممثل قمر و به حالت اضافه اطلاق میگردد بر عقده. ( کشاف ) :
دهانْش را اثر مشتری بجای زبان
میانْش را گره جوزهر بجای کمر.عنصری.مَرْکبان شاه را چون جوزهر بربسته دم
گفتی از هر جوز هر جوزای ازهر ساختند.خاقانی.چون کشد قوس جوزهر بینی
که بجوزای ازهر اندازد.خاقانی.شاه چون خورشید و در کف جوزهر
با کمند خیزران آمدبه رزم.خاقانی.زرّ درشت خورشید بر سکه تو بگذشت
در جوزهر سیه شد از ننگ کم عیاری.سیف اسفرنگی.

معنی کلمه جوزهر در فرهنگ معین

(جُ زَ هَ ) [ ع . ] (اِمر. ) فلک اول ، فلک قمر.

معنی کلمه جوزهر در دانشنامه آزاد فارسی

جُوزْهر
(معرب واژۀ متروک فارسی گوزهر) به معنی هر یک از دو عقده (گره) رأس و ذنب (عقدتین) ماه که محل تقاطع فلک حامل و فلک مایل قمر یا دو نقطۀ تلاقی مدار آن با دایرۀ بُرجگاه (دایرةالبروج) است. این اصطلاح را در مورد دو گره مدار بعضی سیاره ها نیز به کار می بردند.

معنی کلمه جوزهر در ویکی واژه

فلک اول، فلک قمر.

جملاتی از کاربرد کلمه جوزهر

هست کمیتش سپهر جوزهری بر دمش پاردم جوزهر چنبر ماهش سزد
دهان او را شد مشتری بجای زبان میان او را شد جوزهر بجای کمر
کار دین و آسمان این عالم همچو گردون و جوزهر درهم
عقده راس ذنب را در کند از جوزهر او جرا سازد حضیض و قطب را محور کند
مرکبان شاه را چون جوزهر بر بسته دم گفتی از هر جوزهر جوزای ازهر ساختند
در حدود فارس شاهی بود نامش جوزهر بابک او راکشت و خالی ساخت جا بهر پسر
جوزهر وار کمربسته و من می‌ترسم که در این‌ جوزهر آخر به خسوف افتد ماه