معنی کلمه جانشين در لغت نامه دهخدا
بی باده دل ز سیر جهان وانمیشود
گل جانشین سبزه مینا نمیشود.کلیم ( از بهار عجم ).غنچه دل را ببوی یار در بر میکنم
این گره در رشته ما جانشین افتاده است.صائب ( از بهار عجم ) ( آنندراج ).|| نایب السلطنه. ولیعهد. || والی. حکمران : جانشین قفقاز؛ حکمران آن از جانب امپراطور روس. این کلمه با کردن و شدن صرف شود.