تیغ‌دار

معنی کلمه تیغ‌دار در لغت نامه دهخدا

تیغدار. ( نف مرکب ) تیغزن. تیغبند. ( آنندراج ). شمشیربردارنده. ( ناظم الاطباء ). شمشیردار. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ). شمشیرزن. مسلح به شمشیر :
بیاورد نعمان سپاهی گران
همه تیغداران و نیزه وران.فردوسی.نه خاک است پیدا نه دریا نه کوه
ز بس تیغداران توران گروه.فردوسی.که از کوچیان هر که یابید خرد
وگر تیغداران و مردان مرد.فردوسی.برون برد لشکر بر آن تیغ کوه
ز رنج آمده تیغداران ستوه.نظامی.به هر تیغداری که او بازخورد
سرش را به تیغی ز تن بازکرد.نظامی. || کنایه از نگهبان تیغ. || کنایه از روشن و تابدار. ( آنندراج ). تابدار و روشن. ( ناظم الاطباء ). || خاردار. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || قله دار. دارای قله ای بلند :
وگر هست کوه شما تیغدار
کند تیغ من کوه را غارغار.نظامی. || دارای پوستین. که پوست پرموی دارد :
به خروارها قندز تیغدار.نظامی.رجوع به تیغ شود.

معنی کلمه تیغ‌دار در فرهنگ فارسی

تیغ زن تیغ بند شمیر بردارنده

معنی کلمه تیغ‌دار در فرهنگستان زبان و ادب

{aculeate, prickly} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی سطحی که دارای تیغ باشد

معنی کلمه تیغ‌دار در ویکی واژه

ویژگی سطحی که دارای تیغ باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه تیغ‌دار

به خروارها قندز تیغ‌دار سمور سیه نیز بیش از شمار
بیاورد نعمان سپاهی گران همه تیغ‌داران و نیزه‌وران
تیغ‌داران چو نیزه و چو سنان همه برجسته و ببسته میان
بر آنی که اندر جهان تیغ‌دار نبندد کمر چون تو دیگر سوار