معنی کلمه تلید در لغت نامه دهخدا
از سر و روی وی اندرفکن آن تاج تلید
تا ازو پیدا آید مه و خورشید پدید.منوچهری.عاشق شکر او تلید و طریف
زائر جود او بلید و ظریف.سنائی ( از آنندراج ).|| ستوری که نزد صاحبش زاده یا نتاج داده. ( ناظم الاطباء ). تالد. ( منتهی الارب ). || آنکه در عجم زاده و در عرب پرورش یافته باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). منه حدیث شریح : ان رجلاً اشتری جاریة و شرط انها مولدة فوجدها تلیدة فردها و المولّدة، التی ولدت ببلاد الاسلام. ( منتهی الارب ).