تلهف

معنی کلمه تلهف در لغت نامه دهخدا

تلهف. [ ت َ ل َهَْ هَُ ] ( ع مص ) آرمان خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). اندوه بردن. ( زوزنی ). دریغ خوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) : و از سر تأسف و تلهف می گفت. ( سندبادنامه ص 100 ).

معنی کلمه تلهف در فرهنگ معین

(تَ لَ هُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) افسوس خوردن .

معنی کلمه تلهف در فرهنگ عمید

۱. دریغ خوردن، افسوس خوردن.
۲. اندوه بردن.

معنی کلمه تلهف در فرهنگ فارسی

دریغ خوردن، افسوس خوردن، اندوه بردن
۱ - ( مصدر ) دریغ خوردن اندوه بردن افسوس خوردن . ۲ -( اسم ) اندوه خوری . جمع : تلهفات .

معنی کلمه تلهف در ویکی واژه

افسوس خوردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تلهف

آه تلهف ز دلم تاب زد اشک تأسف به گلم آب زد
زین پیام جانگزا دارای گردون آستان از تلهف آستین بر خون ‌فشان عبهر گرفت
و اگر شاه به تمویه صاحب غرضی و تزویر ناقص عرضی که در عهد او جز نقض و در عقل او جز نقص صورت نبندد، در یتیم صدف وجود خود را به تعجیل در کام نهنگ اجل نهد، لاید از امضای این عزیمت پشیمان شود، چنانکه آن پادشاه زن دوست که چون مثال نفاذ یافته بود، پشیمانی و تلهف، دستگیر و ندامت، پایمرد و دلپذیر نبود. شاه پرسید چگونه بود آن؟ بگوی.
و اقتدا به عادت جمیل آن بود که به موجود خشنود بود و از مفقود تلهف و تأسف ننماید تا همیشه مسرور و سعید بماند، و اگر کسی را شک افتد درانکه ملازمت این عادت و انتفاع بدین خلق به سمت تیسیر موسوم باشد، یا به صفت تعذر موصوف، باید که تأمل کند در اصناف خلق و اختلاف مطالب و معایش ایشان، و رضای هر یک به نصیب و قسمت خویش، و سرور و غبطت نمودن به صناعت و حرفتی که بدان مخصوص بود، مانند تجار به تجارت و نجار به نجارت و شاطر به شطارت و مخنث به تخنیث و قواد به قیادت، به حدی که هر یک مغبون بحقیقت فاقد آن صناعت را شناسند، و مجنون علی الاطلاق غافل از آن حالت را گویند، و بهجت و راحت بر وجود آن لذت مربوط دانند و حرمان کلی به فقدان آن معیشت منوط، چنانکه نص تنزیل ازان عبارت کرده است که کل حزب بما لدیهم فرحون.
براهمه گفتند: بقا باد ملک را، «اخوک من صدقک»؛ سخن حق تلخ باشد و نصیحت بی‌ریا و خیانت درشت. چگونه کسی دیگران را بر نفس و ذات خود برابر دارد و جان و ملک فدای ایشان گرداند؟ نصیحت مشفقان را بباید شنود و آن را معتبر شناخت؛ و مثلی مشهور است که: «امر مبکیاتک لاامر مضحکاتک». شاه باید که نفس و ملک را از همه فوایت عوض شمرد و در این کار که دران امیدی بزرگ و فرجی تمام است بی تردد و تحیر شرع فرماید. و بداند که آدمی همگنان را برای خویش خواهد، و مردم پس رنج بسیار به درجه استقلال رسد، و ملک به کوشش بی‌نهایت بدست آید، و به ترک این هردو بگفتن از وفور حصافت و علوّ همّت دور افتد، و به وقتی پشیمانی آرد که تلهف و تاسف دست‌گیر نباشد. و تا ذات ملک باقی است زن و فرزند کم نیاید، و تا ملک برقرار است خدمتگار و تجمل متعذر ننماید.
این داستان از بهر آن گفتم تا پادشاه بر سیاستی که محض ظلم و عین جور است، اقدام ننماید تا فردا از تنفیذ فرمان پشیمان نشود و لایم افعال و عاذل اعمال خود نگردد. چنانکه آن مرد از کشتن طوطی و آنگاه عمری از تعجیل آن سیاست در تلهف و تاسف افتد که به حقیقت داستان مکر زنان از اشراف فهم و ادراک وهم زیادت است و عاقلترین مردمان در جوال محال ایشان رود و به عشوه و لاوه ایشان مغرور گردد و اگر شاه را از تقریر این مقالات، سامت و ملامتی نیست تا از مقامات مکر زنان و مقالات غدر ایشان حکایتی بگویم. شاه فرمود، بگوی.
وزیر پنجم که تدبیر ثاقب او، انجم انجمن سلطنت و رای صایب او، مفاتیح مشکلات دولت و ملت بود، پیش تخت شاه رفت و بعد از تقریر تحیت و اقامت ثنا و خدمت گفت: شکر نعم الهی از برای مزید نعم و استفادت زواید کرم بر همه عالم واجب است و بر خدم و حشم که در سایه عاطفت و ظل رافت روزگار می گذرانند واجب تر که هرچه از نهایت امانی و مطلوب زندگانی است و خاطر بشری و فکرت آدمی به وی راه یابد از حرمت و حشمت به وساطت میامن این حضرت یافته اند و زیادت از حدود استحقاق، به شمول عواطف و افاضت عوارف این دولت رسیده است و هیچ شکری زیادت از آن نباشد که مناصب عدل و مراتب فضل شاه را از عواقب مکروه و خواتم ذمیم صیانت کرده شود و اگر پادشاه بر سبیل تعجیل، سیاستی فرماید، مصالح توقف بر رای اعلای او عرض دهم و این ساعت شاه فرموده است تا شاهزاده را به مجرد ظن و تهمتی که تصدیق آن از قبول عقول دوردست و خلاف آن به قریحت و طبیعت نزدیک، بی موجبی هلاک کنند و قلاده حیات او را که عقد مفاخر جید وجود عالم است، از نظم خالی گردانند و اگر شاه در این معنی تاملی واجب ندارد و در بدایت و نهایت او تفحص و استبحاث بلیغ نفرماید، همان ندامت بیند که آن بازرگان لطیف طبع دید که در بدو حال، بحث و تنقیر نکرد تا در نهایت به ندامت و غرامت گرفتار شد و تاسف، مربح تلهف، منجح نیامد. شاه پرسید که چگونه بود آن داستان؟
«أَسِفاً» حزینا متلهفا علی ما فاته «قالَ یا قَوْمِ أَ لَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً؟ یعنی الجنّة فی الآخرة ان تمسکتم بالدین فی الدنیا. و قیل یعنی النصر و الظفر، و قیل «وَعْداً حَسَناً» ای صدقا انّه یعطیکم التوریة. «أَ فَطالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ» ای فبعد علیکم العهد فنسیتم ما وعدکم اللَّه علی لسانی؟ «أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ» ای ان یجب علیکم. «غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ» بعبادتکم العجل. «فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی» خالفتمونی فیما تواعدنا علیه؟
برهمن جواب داد که: لکل عمل رجال؛ هر که از سمت موروث و هنر مکتسب اعراض نماید و خود را در کاری افگند که لایق حال او نباشد و موافق اصل او، لاشک در مقام تردد و تحیر افتد و تلهف و تحسر بیند و سودش ندارد و بازگشتن بکار او تیسیر نپذیرد، هرچند گفته‌اند که: الحرفة لاتنسی ولکن دقائقها تنسی. مرد باید که بر عرصه عمل خویش ثبات قدم برزد و بهر آرزو دست در شاخ تازه نزند و بجمال شکوفه و طراوت برگ آن فریفته نشود، چون بحلاوت ثمرت و یمن عاقبت واثق نتواند بود. قال النبی علیه الصلوة و السلم. من رزق من شیء فلیلزمه. و از امثال این مقدمه حکایت آن زاهد است. رای پرسید که: چگونه است آن؟
قاضی همدان را حکایت کنند که با نعلبند پسری سر خوش بود و نعل دلش در آتش. روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان و برحسب واقعه گویان: