تحبیب

معنی کلمه تحبیب در لغت نامه دهخدا

تحبیب. [ ت َ ] ( ع مص )دوست گردانیدن. ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). دوست و حبیب گردانیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). دوست شدگی. دوستی آوردن میان دو نفر و زیادتر و دفع دشمنی و مخاصمت نمودن از میان آنها. ( ناظم الاطباء ). دوستی آوردن. بدوستی داشتن. دوستی افکندن.

معنی کلمه تحبیب در فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) دوستی کردن ، دوست گردانیدن .

معنی کلمه تحبیب در فرهنگ عمید

۱. دوستی.
۲. کسی را نزد دیگری محبوب و دوست داشتنی نمودن.

معنی کلمه تحبیب در فرهنگ فارسی

دوستی کردن، دوست کردن، کسی رانزددیگری محبوب کردن
( مصدر ) دوست کردن دوست گردانیدن دوستدار کردن . جمع : تحبیبات .

معنی کلمه تحبیب در ویکی واژه

دوستی کردن، دوست گردانیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تحبیب

«حاجب » ز حجب گشت عیان تا بنماید رسم و ره تحبیب و سخنرانی و تأدیب
ساتر عیب و قائد احباب مایه عیش و موجب تحبیب
پس خداوند تعالی تن را بیافرید و حوالت زندگانی آن به جان کرد و دل را بیافرید و حوالت زندگانی آن به خود کرد. پس چون عقل و آیت را قدرت زنده کردن تن نباشد، محال باشد که دل را زنده کند؛ چنان‌که گفت: «اَوَ مَنْ کانَ میتاً فأحْیَیْناهُ... (۱۲۲/الأنعام).» حوالت حیات جمله به خود کرد، آنگاه گفت: «وَجَعَلْنا لَهُ نوراً یَمْشی به فی النّاسُ (۱۲۲/الأنعام). آفریدگار نوری که روش مؤمنان در آن است منم.» و نیز گفت: «اَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلْإسلامِ (۲۲/الزّمر).» گشادن دل را به خود حوالت کرد و بستن آن را هم به فعل خود باز بست و گفت: «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِم وَعَلی سَمْعِهم (۷/البقره)»، و نیز گفت: «وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا(۲۸/الکهف).» پس چون قبض و بسط و ختم و شرح دل بدو بود، محال باشد که راهنمای جز وی را داند؛ که هرچه دون اوست جمله علت و سبب است و هرگز علت و سبب بی عنایت مسبب راه نتواند نمود؛ که حجاب راهبُر باشد نه راهبَر. قوله، تعالی: «وَلکنَّ اللّهَ حَبَّبَ إلَیْکُمُ الْإیمانَ و زَیَّنَهُ فی قُلوبِکُم (۷/الحجرات).» تزیین و تحبیب را به خود اضافت کرد و الزام تقوی که عین آن معرفت است از وی است و مُلزَم را اندر الزام خود اختیار دفع و جلب نی. پس بی تعریف وی نصیب خلق از معرفت وی به‌جز عجز نباشد.
تحبیب هر دلی اگر از اهتمام اوست بوجهل را که داد خصومت بمصطفی
نوشتم از پی تحبیب نسخه ی احضار به نعل پاره و کردم در آتشش پنهان
گه خواست صد اندر صد و گه خواند عزیمه گه از پی تحبیب دو صد فکر دگر کرد
حضرتش نسخه صفات کمال است و جامع جلال و جمال، پایه سروری داشت، مایة ره بری جست، منع انداد را کرد، جمع اضداد فرمود، مظهر مهر و قهر شد و مصدر لطف و عنف و مطلع رافت و سطوت و مشرع نعمت و نقمت، طبیعت دور عالم را که بعد از سید بنی آدم از حد اعتدال میل و انحراف بود و تدبیر آن با وصف کهولت امکان سهولت نداشت، بداروهای تلخ و درمان های خوشگوار چنان مورد تنقیه و تقویت ساخت که باز بحال اول رجوع کرد رونق شاب موفق یافت، جنبه جلالش آتش سوزان بود و جنبه جمالش گلشن فروزان، ذات مسعودش نوبت جامعیت کوفت و دولت تابعیت یافت که بار دیگر چون عهد نبی باز این دو صف را با وصف قدمت، نزاع حالت اجتماع پدید آمد، قهر و تأدیبش عین لطف و تحبیب شد، حرب و ضربش با حلم و سلم معانق گشت. چوب ادیب اگرچه درد آرد عین درمان است، داروی طبیب اگرچه تلخ باشد نغز و شیرین است، سرو گلشن را ابر نیسان برطرف بستان جلوه دهد، جرم آهن را پتک و سندان در نار و نیران صدمه زند، قامت سرو از رشحه ابر ببالد، آهن سخت از صدمه پتک بنالد و چون نیک بینی منظور مربی کل از این هر دو یکی است و مقصود اصلی جز تربیت و ترقی نیست.
ای خلق همه خلق ز اخلاق تو تذهیب وی نام گرامت همه جا باعث تحبیب